نوروز ارومیه: چگونه گفتمان تجزیه هراسی شادی جمعی را به تنشی فرهنگی تبدیل می کند؟

  • Apr 9, 2025   |   جمال محمدی

دریافت نسخه PDF

 

روز ۲۸ اسفند ۱۴۰۳، کارناوال کُردها برای استقبال از نوروز در شهر ارومیه چنان عظیم و باشکوه بود که بازتاب گسترده‌ای دررسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی پیدا کرد و به یکی ازمناقشه‌انگیزترین موضوعات روز بدل شد. چند روز بعد، تجمع خیابانی ترک­‌ها در همین شهر، از دید موافقان و مخالفان، واکنشی شدید به همین کارناوال تلقی شد. در تحلیل هر دو رخداد در رسانه‌های فارسی زبان بار دیگر شاهد انتشار بی ­وقفه و کاربرد وسیع کلیدواژه‌های تکراری و قدیمی «قومیت­گرایی»، «تعصبات قومی»، «منازعات قومی»، «تجزیه‌طلبی»، «هویت اصیل ایرانی» و امثالهم بودیم که در تفکر ایرانشهری، به­‌قول ریچارد رُرتی «واژگان غایی» هستند. این رسانه‌ها، اعم از داخلی و خارجی، سلطنت‌­طلب و جمهوری­‌ خواه، چپگرا و مدافع وضع موجود، تا توانستند در شیپور «گفتمان تجزیه­‌هراسی» دمیدند و به بهانۀ نقد جریان پان­‌ترکیسم بار دیگر به کُردها هشدار دادند که ما شما را حتی در حد برپایی یک جشن نوروز هم تحمل نخواهیم کرد، و لو به ­کرات ادعا کرده باشیم که نوروز جشن باستانی و همیشگی ایرانیان بوده است. گویی کارناوالِ کُردیِ نوروزِ ارومیه، نزد بلوک قدرت، نشانه­‌ای بود از بازگشت امر هراس­ انگیز، عنصر خطرناکی که هر لحظه مترصد است برگردد و امنیت ایرانشهر را بر هم بزند. پرسش این است که چرا این کارناوال این همه واکنش در پی داشت و چرا به ­مثابه نوعی «هراس» قرائت شد؟

در جغرافیای سیاسی‌ای که از رضا شاه به بعد ایران نام گرفته است، همزمان با سیطرۀ تفکر ایرانشهری که شکوه و اصالت ایران را در گذشته‌ای پرشیایی می‌جوید، برای نام­‌گذاری غیرپارسیان (ترک‌ها، بلوچ‌ها، ترکمن‌ها، عرب‌ها، لرها و کُردها) از اصطلاح «قومیت» استفاده می‌شود. این اصطلاح پیشتر در ایالات متحده برای اطلاق به اقلیت‌های مهاجری به­ کار رفته بود که از جایی دیگر آمده­ بودند و نااصیل محسوب می‌شدند و بنا بود به ­تدریج در فرهنگ ملی اصیل آمریکایی ادغام گردند. در ایران، دال قومیت همۀ این مدلول‌های اولیه (بی ­ریشگی، نااصیل ­بودن و حاشیه­‌ای بودن) را در خود حفظ کرد. عباراتی نظیر «اقوام ساکن در جغرافیای ایران» متداول شد، ­­اقوامی که می‌بایست مراقبت و مدیریت شوند مبادا کلیتی را که واجد اصالت تاریخی و مرکزیت فرهنگی پنداشته می‌شود به هم بزنند، و باید فقط تا ­جایی ابراز وجود کنند و «تفاوت»­شان را عیان سازند که به حفظ و تداوم آن کلیت یاری رساند. کارناوال کُردیِ نوروزِ ارومیه هراس ­انگیز قرائت می ­شود، چون متفاوت است و درمقام امر متفاوت، اگر اجازه یابد گسترش پیدا کند، خواستار سهم خود در جغرافیای سیاسیِ ایران می­ شود و آن کلیت منسجم را تهدید می‌کند. این کارناوال همچنین چون از جنس سرور و شادی است احتمالاً عنصر عزا و سوگواری را که از اصلی ­ترین پایه‌های نگه­دارندۀ هویت تاریخی ایرانشهر است، تهدید خواهد کرد. هراس­‌انگیز است چون در صورت بسط و تداوم، پیوستار تاریخی سوگواری را در هم ­می­‌شکند و منجر به رهایی «اروس»ی می‌شود که به تعبیر تئودور آدورنو «از اساس به دموکراسی تعلق دارد». سوگواری در فرهنگ مسلط ایرانی غیر از اندوه ­‌‌گذاری در فرهنگ کُردی است: در اولی احیای گذشته‌ای مقدس دنبال می ­شود، اما در دومی تلاش می‌شود بر ویرانه‌های گذشته‌ای سرکوب ­شده آینده‌ای مطلوب بنا شود. محوریت عنصر سوگ و عزا در مفصل‌بندی هویت فرهنگی مسلط ایرانی ریشه در گذشته‌ای تاریخی دارد که در آن ایرانیان بارها از جانب «دیگری­‌های خارجی» مورد تجاوز قرار گرفته و چپاول شده‌اند و فرم سوگواری را به ­مثابه ابزاری برای «یادآوری» آن خویشتنِ زخمی برگزیده و تداوم بخشیده‌اند. درست برعکس، در فرهنگ کردستان اندوه ­گذاری برای گذشته‌ای ویران ­شده نه در فرمی مجزا به اسم سوگواری بلکه همواره در لابه‌لای شادی‌های جمعی متبلور شده است. ازهمین رو، شادی جمعی در کُردستان فرم دیگری از غلیان اجتماعی است که عناصر متضادی چون اندوه و شادی و اعتراض به وضعیت موجود را در خود نهفته دارد. نوروز ارومیه نه یک کارناوال صرف بلکه به معنای واقعی کلمه شکلی از غلیان اجتماعی بود. «هراس» گفتمان فرادست از همین ­جا سرچشمه می­‌گیرد که مبادا چنین کارناوال‌هایی عنصر سوگواری را که در فرهنگ مسلط ایرانی، به­ تعبیر ماکس شلر نوعی «امر مقدسِ مصالحه‌­ناپذیر» است، نشانه گرفته باشند. لذا، اگر بپذیریم که اروس از اساس به دموکراسی تعلق دارد، آن­گاه درک این مسئله چندان دشوار نخواهد بود که چرا فرهنگ مسلط ایرانی، ناخودآگاه، از دموکراسی می‌هراسد: دموکراسی الزام به پذیرش دیگری‌های متفاوتی است که ممکن است در سوگ تاریخی ما شریک نباشند.

تصویر گفتمان تجزیه‌هراسی از ارومیه تصویر شهری آکنده از تضادهای اتنیکی بالقوه است که باید دایماً از مرکز نظارت و مراقبت شود وگرنه یک لحظه غفلت عقلای مرکزنشین کافی است تا «اشرار پان­ترکیست و پان­کُردیست» این شهر را به جولانگاه خشونت­‌های خونین تجزیه ­طلبانه بدل کنند. بی ­جهت نیست که از مشروطه به این طرف هر گاه که ترک‌ها یا کُردهای این منطقه درصدد ابراز وجود سیاسی یا فرهنگی یا اقتصادی برآمده‌اند، بلافاصله نخبگان مرکز در لباس عقلای بی ­طرف و دلسوز ظاهر شده و به آنها هشدار داده ­اند که «این کارها آخر و عاقبت خوبی ندارد و اگر ما نباشیم شما توان همزیستی ندارید». این­گونه بوده است که معمولی ­ترین کنش­‌های عمومیِ کُردها و ترک‌ها در این منطقه به خطر تجزیۀ ایران گره زده می ­شود و در قالب مقولۀ تضادهای اتنیکیِ لاینحل قرائت می ­شود. به ­بیان ­دیگر، نخبگان مرکزگرا با برجسته ­کردن تضادهای اتنیکی خودآگاه و ناخودآگاه درصدد تثبیت و تداوم سلطۀ خویش بر پیرامون و ممانعت از شکل‌گیری جنبش‌های دموکراسی­خواهِ تفاوت ­محور در پیرامون برمی آیند. درواقع، گره ‌زدن مطالبات دموکراتیک پیرامونی ­شدگان به خطر تجزیۀ ایران از پراکتیس‌های اصلی و قدیمی گفتمان تجزیه هراسی بوده است. این گفتمان که قوی­ ترین سلاح تفکر ایرانشهری است نمی‌تواند جغرافیای سیاسی ایران را از چشم پیرامونی‌شدگان نگاه کند و لذا با اصالت بخشیدن به کلیت‌هایی انتزاعی نظیر«پیشینۀ مشترک» و «همزیستی تاریخی» بر تفاوت‌های زبانی ـ هویتی موجود در ایران پرده‌ای ایدئولوژیک می ­کشد. نوروز ارومیه تلاشی برای پاره ­کردن این پردۀ ایدئولوژیک بود و لذا مرکز به سرعت کوشید آن را هم در عمل و هم در نظر مراقبت و خنثی کند. همواره نیز چنین بوده است که نخبگان مرکز، به گاهِ گشودگی فضاها، به­ جد کوشیده‌اند تفاوت‌های هویتی ـ زبانی را در درون کلیتی انتزاعی و یکسان‌ساز منحل ‌کنند. در چارچوب نوعی وحدت انتزاعی، ایران واجد هویتی پرشیایی و فراتاریخی پنداشته می ­شده است که همۀ پیرامونی‌ها باید توأمان در آن ادغام  و از آن طرد شوند. آ‌ن‌ها هر چه به مرکز نزدیک­تر و قابلیت ادغام­ شان بیشتر، وزن­ شان بیشتر است و هر چه متفاوت ­‌تر و مقاومت­شان در برابر ادغام بیشتر، مطرودتر خواهند بود. نوروز ارومیه تداوم مقاومت تاریخی کُردها در برابر پروسۀ ادغام­ شدن است، مقاومتی که آن‌ها، به­ ویژه در ایران معاصر، هزینه‌های گزافی بابت آن پرداخته ­اند و جالب این­که فرهنگ سیاسی مسلط بر ایران همچنان بر این فرایند ادغام تأکید دارد و آن را یگانه طریق پاسداشت ایران و هویت ایرانی می ­پندارد.

نوروز ارومیه کارناوال رقص بدن‌ها با دلالت‌هایی سیاسی بود. قابل پیش­بینی بود که سلطنت ­طلب‌ها و لیبرال‌های وطنی به هراس بیفتند و در زرادخانۀ غبارگرفتۀ «گفتمان تجزیه‌هراسی» تجهیزات  به­ جز اسلحه­‌های زواردررفتۀ قوم­گرایی و تجزیه ­طلبی و تعصبات قبیله ­ای برای انتخاب و استفاده نداشته باشند. اما آن­چه برای برخی‌ها قابل انتظار نبود واکنش چپ ایرانی بود که همواره خود را مدافع اقلیت‌های حاشیه‌ای و منتقد ناسیونالیسم شبه ­فاشیستی[1] معرفی کرده است. عیان شد که چپ ایرانی آن­جا که با نشانگان حرکت به سمت دموکراسی رادیکال یا تفاوت­محور در جغرافیای سیاسی ایران عملاً مواجه می­‌شود، دعوی­‌های نظریِ پرطمطراق خود را اپوخه می‌کند و دم خروس وفاداریش به تفکر ایرانشهری را نمی‌تواند پنهان سازد. بحث بر سر این نیست که چپ‌ها­ با گره ­زدن شادی­‌های جمعی به شیوع فرهنگ هدونیستی احتمالاً کارناوال نوروز ارومیه را نیز مصداقی از کنش توده‌ای در عصر سیطرۀ جامعۀ مصرفی بدانند، بلکه نکتۀ اصلی این است که آن‌ها در تحلیل علل پیرامونی ­شدن غیرپارسیان در ایران به مقولاتی انتزاعی (نظیر خصلت تمرکزگرای انباشت سرمایه، توسعه ناموزون/ نامتوازن، سرمایه و انتظام‌یابی فضایی مرکز-پیرامون) متوسل می‌شوند که به ­هیچ ­رو خاطر تفکر ایرانشهری را مکدر نمی‌کند. آن­ها جامعۀ کردستان را غالباً از منظر پتانسیل ‌های ضداستعماری‌اش برمی ­نگرند و اهمیت زیادی برای مطالبات زبانی ـ هویتی آن قایل نیستند. حتی در بسیاری موارد، تمایزهای هویتی ـ ملی موجود در ایران را تهدیدی برای اتحاد در مسیر مبارزه قلمداد کرده‌اند. بی­ جهت نیست که مقاومت تاریخی کردستان در برابر پروسۀ ادغام­ شدن در ایرانی یکدست و هم‌ شکل به همان ­اندازه که ایرانشهری‌های دست­ راستی را برآشفته است، نحله‌های متفاوت چپ را نیز نگران کرده است. و بی ­جهت نیست که چپ ایرانی، درست همسو با سلطنت ­طلب‌ها و لیبرال‌های وطنی، در تحلیل آن­چه خود بحران‌ها و اغتشاشات قومی می‌نامند، غالباً به مقولاتی مثل تحریکات خارجی و نقشه‌های ­ دشمنان خارجی برای تجزیه ایران متوسل می ­شوند.

نوروز ارومیه نشانی از پایبندی به سیاست زندگی در قالب شکلی مرسوم از شادی جمعی بود. کُردها در ایران چگونه ابراز وجود کنند که ضمیر و روان کارگزاران گفتمان تجزیه ­هراسی آشفته نشود؟ به ­لحاظ سیاسی که کوچکترین اکت آن­ها برچسب تجزیه ­طلبی می­‌خورد. دموکراسی انتزاعیِ صورت‌بندی ­شده توسط روشنفکران مرکز نیز دردی را از آن‌ها دوا نمی‌کند، چرا که این دموکراسی وفاداری تام به تفکر ایرانشهری­ دارد که از کُردها می‌خواهد بدون چون ­وچرا در متن کلیتی غیرتاریخی و پرسش­ ناپذیر به اسم ایرانشهر ادغام و مستحیل گردند. اما کُردها و دیگر پیرامونی ­شدگان بنا به تجارب تاریخی دریافته‌اند که دموکراسی در جغرافیای سیاسی ایران، مادام که خشونت سیستماتیک و تبعیض ساختاری علیه غیر پارسیان بر همین منوال باشد، هرگز از حد یک شعار ایدئولوژیک مرکزگرایانه که کارکرد پنهانش طرد و سرکوب دیگری‌ها است فراتر نخواهد رفت. به­ لحاظ فرهنگی نیز هر اندازه که برای برساخت و بازنمایی تفاوت‌های خود می­ کوشند، به ­همان ­اندازه حجم هزینه‌هایی که باید بابت این متفاوت­ بودن بپردازند بالاتر می­‌رود. نوروز ارومیه به ­مثابه رخدادی قرائت شد که احساسات ترک­ها را جریحه ­دار می‌کند و به «آن‌ها» می‌گوید ارومیه مال «ما» است و با این کار درواقع به آن‌ها نوعی اعلام جنگ فرهنگی می ­کند. گفتمان تجزیه ­هراسی با این خوانش عملاً یک کنش اجتماعیِ همگانی را به تنشی فرهنگی ـ سیاسی مبدل می­ کند تا دایماً خطر فروپاشی ایران را به پیرامونی ­شدگان هشدار دهد و بدین طریق آن­ها از انجام هر فعالیت متفاوتی باز دارد. معمولاً نیز چنین بوده است که هرگاه در نقطه‌ای از جغرافیای سیاسی ایران فعالیتی متفاوت برای ابراز وجود خارج از خواست‌های نیروهای اقتدارگرای مرکز انجام گرفته است، بلافاصله مسایل اتنیکی با هراس­‌های امنیتی این­همان شده است و هر نوع تفاوت با فرهنگ مسلط مُهر تجزیه ­طلبی خورده است. این اولین گام ممانعت از تحقق پروژۀ دموکراسیِ تفاوت‌محور در جغرافیای سیاسی ایران است. گام دوم زمانی برداشته شده است که نیرویی دموکراسی­خواه در مرکز برنامه یا فعالیتی برای دمکراتیزه ­کردن ایران را پی گرفته­ است، اما باز اقتدارگرایان با برجسته‌سازی اغراق ­آمیز خطرات قومیتی و تجزیه ایران آن نیرو را به حاشیه را نده‌ا­ند.

کاروناوال نوروز ارومیه یک «نه» بزرگ بود به سیاست طرد/ ادغامِ توأمان که در ایران معاصر قویاً دنبال می­‌شده است. دلیل اصرار تفکر سنترالیستی بر تداوم این سیاست خیلی روشن است: سیادت مرکز ریشه در تداوم همین دوالیتی دارد نه در ادغام کامل دیگری. به­ بیان ­دیگر، ساده ­دلی محض است که از مرکزگرایان بپرسید چرا با وجود چندین دهه از پیگیری سیاست ناموفق طرد/ ادغام کُردها همچنان بر تداوم این سیاست اصرار می­ شود. پاسخ خیلی ساده است: هدف اصلی نه ادغام کامل (چون به ­وضوح ناممکن است) بلکه تداوم خود همین سیاست است، چرا که به مرکز سیادت می ­بخشد. اتفاقاً همین سیاست که قوم­گرایی و تجزیه طلبی را این­چنین در بوق و کرنا می­ کند، دایماً از کُردها می‌خواهد «قوم» باقی بمانند. در همین راستا است که یکی از اهداف دایمی حکومت­‌های مرکزی در ایران «بازفئودالیزه­ کردن» جامعۀ کردستان بوده است. سنترالیسم ایرانی کُردها را در وضعیتی پاردوکسیکال گیرمی‌اندازد و مستاصل می‌کند. ازیک‌ سو، ناسیونالیسم دولت­گرای ایرانی ساختارهای عشیره­‌ای در کردستان را تقویت می‌کند و هرگونه فعالیت عمومی کُردها را تداوم عشیره­ گرایی و قبیله ­گرایی معرفی می ­کند، از سوی دیگر، روشنفکران مرکز ما را به پذیرش ناسیونالیسم مدنیِ شهروندمحور فرا‌می­ خوانند. سنترالیسمِ هژمونیک درست در همان لحظه که جنبش‌های مدنی/ دموکراسی­خواه/ رهایی‌بخش در کردستان را به اتهام قوم­گرایی و عشیره­ گرایی از صحنه حذف می ­کند، خود قویاً ساختار­های عشیره­‌ای جامعۀ کردستان را علیه این جنبش ­ها تقویت و تجهیز می‌کند. «منازعات قومی» داخل ایران نیز در همین چارچوب قابل فهم است: این منازعات تماماً محصول آن نوع منازعۀ قدرت در ایران است که درپی تثبیت دوگانه مرکز و پیرامون است. سنترالیسم برای بقای خود به منازعات قومی نیاز دارد. کارناوال نوروز ارومیه در متن «منازعات قومی» قرائت شد تا گفتمان تجزیه ­هراسی بار دیگر بتواند یک امر عمومیِ متفاوت را به نفع خود مصادره و از آن برای بازتولید دوگانۀ مرکز / پیرامون استفاده کند.

اگر ناسیونالیسم دولت ­گرا عملاً اصرار بر محصور کردن کُردها در قالب مقولات جعلی «قوم» و «قبیله» دارد، ازآن روست که به آسانی بتواند جنبش­‌های دموکراسی­خواه/ رهایی‌بخش در کردستان را در کنار جریان­ های ارتجاعی قرار ­دهد. اما ناسیونالیسم مدنیِ شهروندمحور نیز دست­ کمی از این ندارد، چرا که عملاً با نادیده ­گرفتن تفاوت ­های زبانی ـ هویتی موجود در ایران صورت مسئله را از اساس پاک می­ کند. مشکل اساسی اینجا است که اندیشیدن دربارۀ غیرپارسیان در ایران هنوز در چنبرۀ واژگان غایی تفکر ایرانشهری منحصر و محصور است و آن‌هایی که از شبح قوم­گرایی می ­هراسند خود مبدعان اصطلاح قوم­گرایی هستند. این مبدعان که دایماً کُردها را به قوم­گرایی متهم می ­کنند، به ­شیوه­ ای پارادوکسیکال در خصوص بنیان‌های قوم­گرایانۀ ناسیونالیسم ایرانی سکوت می ­کنند. واقعیت این است که فقط از منظر قوم­گرایی فارسی می ­توان دیگران و از جمله کُردها را به قوم­گرایی متهم نمود. نخبگان مرکز از «کردستان»ی می­‌هراسند که خود آن را در رسانه‌ها و در دیگر متون ­شان آفریده‌اند. از کاربست مقولات قومیت و ناقومیت حاصلی جز تخاصم و خشونت عاید نمی­ شود، و این البته چیزی است که تفکر ایرانشهری آن را می ­خواهد چون سیاستی به­ جز طرد و ادغامِ توأمان برای حفظ سیادت خود نمی ­شناسد. اما تفکر ایرانشهری باید دریابد که ابزاری که در دست دارد، یعنی گفتمان تجزیه ­هراسی، احتمالاً روزی با پادگفتمانی رودررو خواهد شد که با بسط همین ژارگون قومیت اثبات خواهد کرد که خود «ایران» یک مفهوم قومیتی است که به ­واسطۀ شکل خاصی از تولید دانشِ دولتی ممکن شده است. اینجاست که تفکر ایرانشهری نه به همزیستی دموکراتیک بلکه به ستیز و خشونت می­‌انجامد. واقعیت این است که هر تلاشی برای ساختن فضایی دموکراتیک باید از پذیرش این گزاره شروع کند که دولت ـ ملت برساختی مدرن است و هیچ پیشاتاریخ و پیشا تأسیسی برای آن نمی­ توان متصور شد. دولت ـ ملت ایرانی نیز نه ­فقط طبیعی نیست بلکه در شکل کنونی‌اش به دموکراسی هم نمی‌تواند ختم شود، چرا که برساخت آن به هزینۀ بیرون ­گذاری دیگری‌ها و نااصیل دانستن آن‌ها تمام شده است. اتکا بر افسانه‌هایی مثل تاریخ طولانی حاکمیت متمرکز و همبستگی مسالمت ­آمیز اقوام ایرانی صرفاً در راستای تقویت نوعی ایدۀ وحدت انتزاعی است که بر مبنای آن، جغرافیای سیاسی ایران از ازل قلمروی همگن با اندک تفاوت ­های ساختاری بوده است. تفکر ایرانشهری چنان از ایران حرف می‌زند که گویی ایران درمقام امری انتزاعی و استعلایی کوچکترین ارتباطی با فرایندهای انضمامی دولت ـ ملت ­سازی که به ­شیوه­ ای تاریخی همواره آمیخته با تبعیض بوده ­اند، ندارد. این همان «ایران»ی است که همۀ تفاوت ­ها باید یک­ کاسه و سرکوب شوند تا او سرپا بایستد. نوروز ارومیه البته برای چنین تصویری از یک دولت ـ ملت هراسناک است، اما آیا می ­توان مرکزگرایان را فراخواند تا اندکی بیرون از چارچوب‌های گفتمان تجزیه‌هراسی جغرافیای سیاسی ایران را ببینند و رخدادی مثل نوروز ارومیه را طور دیگری قرائت کنند؟ شیوۀ پرداختن به این پرسش تا حدود بسیاری سیر همزیستی‌ها یا تخصمات آتی موجود در این جغرافیا را تعیین خواهد کرد.

 

پانویس

[1] – چپ‌گرایانی مثل پرویز صداقت، مراد فرهادپور، محمدرضا نیکفر و یوسف اباذری بین پیاده­ کردن برنامه­ های اقتصادی نئولیبرالی و تقویت ملی ­گرایی شبه­ فاشیستی در ایران پیوندی عمیق می­ بینند و به­ کرات نسبت به خطرات گرایش­‌های ملی­ گرایانۀ شبه­ فاشیستی هشدار داده­‌اند.

 

 

توضیح: عکس از مراسم نوروزی کوردهای ارومیه


بۆچوونی خۆت بنوسە


*


*

بە کۆمێنت قبوڵ دەکەیت ئەو Privacy Policy

eleven − 1 =


مافی بڵاوکردنەوە بو کۆمار  پارێزراوە  

تۆڕە کۆمەڵایەتیەکان