مساله مندکردن گفتمان «مرز» و دلالت های سیاسی آن

 

 

مقدمه

طی یک دهه گذشته آثار زیادی در خصوص مرز و مرزنشینی و عموماً از منظری آسیب‌شناسانه یا توسعه‌گرایانه نوشته شده است. به‌طورکلی می‌توان از پدیدآمدن گزاره­‌های مختلفی در نسبت با مرز سخن گفت که گفتمانی را تحت نام گفتمان مرز شکل­ داده­ اند. این جستار می­ خواهد این پرسش را مطرح کند که در چه نظام دانشی این آثار ممکن شده­‌اند و اساساَ در دل چه نظام دانشی مرز، به عنوان یک مساله تولید می­ شود و همایش­‌ها، گفتارها و نوشتارها و تصاویری که در خصوص مرز تولید می شود، چگونه مرز را صورتبندی می ­کنند؟ می‌توان پرسش را به این گونه مطرح کرد که مرز و علوم اجتماعی­ ای که سرگرم مطالعه و توضیح آن است چگونه محدوده­ ها و مرزهای یکدیگر را تعریف و ترسیم می­‌کنند؟

در گفتمان «مرز» دوگانه ­ای به نام مرز/غیر مرز تعریف و پیش­فرض گرفته می شود. در پناه این فهم از مرز، موضوعات و مسائلی برجسته می­ شوند و مبنای اندیشیدن درباره «مرز» را فراهم می­ کنند و در عین حال تولید مرز و بازتولید نسبت مرز-غیر مرز را امکانپذیر می کنند. براین اساس صورتبندیی که در این گفتمان از مرز ارائه می شود؛ صورتبندی­ های دیگر از مرز را ناممکن می­ کند. مساله مندکردن این گفتمان این امکان را فراهم می­ کند که پرسش­ هایی مانند این که مرز چیست؟ مرز چگونه تولید می شود و در درون آن چه مناسبات قدرتی بازتولید می شود؟ می تواند معنادار و امکان طرح داشته باشند. برخلاف آنچه نظریه ها و پروژه های توسعه گرا معتقدند، مساله، ایجاد اشتغال، سرمایه­‌گذاری  و توسعه اقتصادی در این مناطق نیست بلکه آنچه از نظر این مردم مورد اعتراض است، این است که “ما مرزنشین نیستیم” یعنی انکار مرزنشین بودن است. چون در پناه خود مفهوم مرز و مرزنشینی این وضعیت فرودستی در تمام ابعاد آن ممکن شده است. این نوشتار، در نقد مباحث مرتبط با مرز که ذیل «گفتمان مرز» مفصلبندی شده­ اند، نیست؛ بلکه  اساساً  به دنبال انکار مرز با تمام دلالت­ هایی است که این مفهوم در گفتمان مرز از آن برخوردار است.

 

مساله‌ای به نام مرز

طی یک دهه گذشته آثار زیادی در خصوص مرز[1] و مرزنشینی و عموماً از منظری آسیب‌شناسانه یا توسعه‌گرایانه نوشته شده است و همایش ­هایی[2]نیز با همین رویکرد برگزار شده است. به طور کلی می ­توان از پدیدآمدن گزاره ­های مختلفی در نسبت با مرز سخن گفت که گفتمانی را تحت نام گفتمان مرز شکل­ داده­ اند. این جستار می­ خواهد این پرسش را مطرح کند که در چه نظام دانشی این آثار و همایش ها ممکن شده­‌اند و اساساً در دل چه نظام دانشی مرز تبدیل به یک مساله می شود و همایش ­ها، گفتارها و نوشتاها و تصاویری که در خصوص مرز تولید می‌شود، چگونه مرز را صورتبندی می‌کنند؟ می­ توان پرسش را به این گونه مطرح کرد که مرز و علوم اجتماعی­ ای که سرگرم مطالعه و توضیح آن است چگونه محدوده­‌ها و مرزهای یکدیگر را تعریف و ترسیم می­کنند؟

آنچه اکنون به نام مرز می‌شناسیم، پدیداری مدرن است و پیش از آن بیشتر با مفهوم سرحدات[3] قابل توضیح است. یعنی حریم جغرافیایی ناپایدار، ناروشن و غیرقابل کنترلی که مدام بوسیله جمعیت های انسانی، عشایر و احشام آنها نادیده گرفته می شد. تعیین مرزها با پیشرفت نقشه­برداری و جغرافیا ممکن شد. یا به عبارتی در پیوند بین دانش و قدرت مدرن، نه تنها این علوم تکوین یافتند بلکه خود مرز نیز به مثابه یک عارضه­ ی سیاسی و الزامات مرتبط با آن، سربرآورد. اما همانگونه که لاکلائو و موفه(1392: 216) می گویند؛ «تأثیرات سرحدات همچنان ماندگار است». اگرچه پدیداری و تأثیرات سرحدات، در  مکان-زمان‌های مختلف، متفاوت است.

سخن‌گفتن از سرحدات پیشنه­ ای دراز دارد، اما گزاره­‌ای جدی درباره مرز، تاریخی دویست ساله دارد و به قلمرومندشدن دولت مدرن ارتباط دارد. از سوی دیگر پیدایش مفاهیم مرتبط با مرز و صورتبندی آنها حول این مفهوم در ارتباط با قلمرومندشدن دولت و در تقاطع با حکومتمندشدن[4] دولت مدرن خلق شده است که نامگذاری و سوژه ­سازی از جمعیت و خلق فیگورهایی مانند مرزنشین، تروریست، تجزیه طلب و «شهید» را ممکن کرده است. به همین دلیل سخن گفتن از مرز با اشاره به نقاط یا خطوط مرزی، گمراه کننده است. با فهم این نکته است که لرد کرزن(1908) به درستی به جای استفاده از مفهوم مرز، از سرحد استفاده می کند و بر این باور است که «سرحدات، به مانند لبه تیغی هستند که مسائل امروزی  ملتها مانند جنگ و صلح یا زندگی و مرگ آنها به آن آویخته است».

در گفتمان «مرز» دوگانه‌­ای به نام مرز/غیر مرز تعریف و پیش­فرض گرفته می شود. در پناه این فهم از مرز، موضوعات و مسائلی برجسته می شوند و مبنای اندیشیدن درباره «مرز» را فراهم می کنند و در عین حال تولید مرز و بازتولید نسبت مرز-غیر مرز را امکانپذیر می کنند. بر این اساس صورتبندیی که در این گفتمان از مرز ارائه می شود؛ صورتبندی­ های دیگر از مرز را ناممکن می کند. مساله مندکردن[5] این گفتمان این امکان را فراهم می ­کند که پرسش­‌هایی مانند این که مرز چیست وچه چیزی مرز نیست؟ مرز چگونه تولید می شود و در درون آن چه مناسبات قدرتی بازتولید می شود؟ می تواند معنادار و امکان طرح داشته باشند.

مفهوم مرز با تمام دلالت های سیاسی، جغرافیایی و هویتی آن در لحظه دیگری نیز با معضل مواجه می ­شود و آن در وضعیتی است که یک مردم که از نظر فرهنگی و ملی در کشور یا کشورهای آن سوی مرز، تداوم سرزمینی و فرهنگی دارند، مرز و مرزی نامیدن آنها، با چالش همراه است و همواره می توان، مرز را به گونه دیگری صورتبندی و مسئله مند کرد و این پرسش را به میان آورد که: مرزهای چه کسی یا مرز از نظر چه کسی؟

نگاه نظری

آن‌گونه که فوکو به قدرت می نگرد و آن را تحلیل می کند، آن را نه به عنوان یک عامل یا ابزار در اختیار حاکم، بلکه قدرت را درونی دانش، نهادها، سازمانها و روابط می داند، از این روی در ارتباط با موضوع این نوشتار، می‌توان گفت وی  قدرت را در درون يك دانش(گفتمان مرز) بررسی می كند و از تأثير چيزی، مانند قدرت بيرون از این دانش بر آن سخن نمی گويد. بلكه می خواهد دريابد چه چيزی در علم وجود دارد كه بر گفتمان تحميل می شود و تنها گزاره‌های معينی رؤیت پذیر می شود، در واقع حدودی را بر علم حاکم میکند كه در آن حدود، گزاره‌هایی، تكرار يا به عبارت خود او كمياب می‌شوند(فوکو، 1981: 73 در یوسفی، 1392). می‌توان گفت اين حدود، شرايط امكان گزاره‌های علمی هستند. به همين دليل است كه فوكو قدرت را نه ناممكن كننده ی گزاره های محتمل، كه اتفاقاً آن چيزی می داند كه گزاره‌های علم را ممكن می كند(فوکو، 1981، در یوسفی، 1392).اگر همانند فوکو که قدرت را قواعد و محدودیت هایی می داند که در دل خود، کنش هایی را ممکن می­کند، به تحلیل درون ماندگار قدرت دست بزنیم؛ می‌توانیم استدلال کنیم که هنگامی كه قدرت را در درون گفتمان «مرز» بررسی می‌کنیم از تأثير عاملی مانند قدرت بيرون از دانش بر آن سخن نمی‌گويیم؛ بنابراین مساله این است که چگونه قدرت در درون گفتمان مرز خلق می‌شود؟

بر این مبنا آنچه با آن مواجه هستیم، مساله تولید مرز به شیوه‌های مختلف در زبان و دانش  مرتبط با آن است. همانطور که فوکو(1978) می گوید سرکوب، تنها به شیوه اعمال قدرت نیست، بلکه از طریق تولید و به شیوه ایجابی، انقیاد را ممکن می کند. از سوی دیگر از رهگذر تولید مرز، دانش حاکم بر روابط مرز-غیرمرز(مرکز) نیز خود را بازتولید می کند. به نظر دیکیچ(1399) فضا نه به واسطه اینکه در آن روابط قدرت و یا تعارض منافع جاری است، سیاسی است بلکه خود فضا واجد خصیصه سیاسی است[6]. از این روی مساله مندشدن این مناطق، برخاسته از پتانسیل سیاسی ای است که در این مناطق نهفته است که البته تبار آن به روابط قدرتی برمی گردد که بر نسبت میان قلمروها اعمال شده است.

تولید مرز و بازتولید مرکزگرایی

مجموعه نوشتارها و گفتارهایی که به شیوه­ های مختلف درباره مرز و یا در پیوند با آن تولید شده­‌اند، برسازنده چیزی هستند که می‌توان آن را «گفتمان مرز» نامید. مرز به عنوان دال مرکزی این گفتمان، با دال‌های دیگری مانند امنیت، تمامیت ارضی، قاچاق، تروریسم، عقب­ ماندگی، فقر، توسعه نیافتگی فرهنگی و غیر مدرن بودن، مفصل‌بندی شده است. در این گفتمان از سوی نظامیان و سیاسیون، مرز با ناامنی، تهدید ارضی، تروریسم و تجزیه‌طلبی هم‌ارز شده است. درعین حال در نگاه دانشگاهیان، روزنامه نگاران و کنشگران حوزه مدنی با مسائلی مانند فقر و محرومیت، کولبری، مخاطرات مناطق مرزی، مهاجرت و تجارت مرزی مفصل‌بندی می شود و موضوعاتی مانند ازدواج زودرس، ختنه دختران، غیبت سوژه کارآفرین، نرخ باروری، ناامنی و موضوعاتی مشابه، به عنوان مسائل این مناطق یا برخاسته از خصلت این مناطق صورتبندی می شوند. در همین راستا  چیزی به نام «فرهنگ مرزی» خلق می شود؛ که در واقع فرهنگی  ضد توسعه و محلی گراست و بر مبنای  آن توسعه نیافتگی این مناطق را با فرهنگ مرزی توضیح می­ دهند و با اتکا به آن، فقدان سرمایه­‌گذاری­‌های کلان دولتی، اخذ و انتقال ارزش افزوده این مناطق و  عدم شکل­ گیری نهادهای اقتصادی اولیه حتی برای سرمایه­ گذاری  خرد را رؤیت ­ناپذیر می­ سازد.

به‌رغم نگاه غالب، طی سالهای اخیر این مناطق با موج گسترده گردشگران و مسافران از مناطق مختلف به صورت «اکتشاف» گونه ­ای روبرو است و در این منظر، با مسئله اکتشاف از رهگذر گردشگری مواجه هستیم. همچنین با مراسمات نوروزی گسترده، و تکرارهای متفاوت آن به صورت کارناوالی از «هەڵپەڕکێ» از شمالی ترین تا جنوبی ترین مناطق کوردستان به شیوه ای «بهت آور» مواجه شده است. اینکه در دیالکتیک کنشگری کوردستان و نگاه خیره­‌ی[7] برخاسته از اکتشاف و بهت چه سوژه‌ه­ای خلق و چه نوع سیاستی تولید می شود قابل تأمل است. ولی در هر صورت، سوژه سازی از یک مردم، ذیل نام کولبر و «تروریست» را با معضل مواجه می سازد.

پرسش اساسی این است که در این گفتمان، مرز با چه چیزهایی هم ارز شده است و با چه چیزهایی در تفاوت قرارداده شده است؟ گفتمان مرز، جغرافیای این مناطق که عموماَ با هویت حاکم متفاوت است را یا ذیل توسعه اقتصادی و محرومیت[8]، توضیح می دهد و یا اینکه آن را به امنیت گره می‌زند و تمام مسائل دیگر آن را رویت ناپذیر می‌کند. بنابراین وجه انتقادی تأمل در باب مرز این است که این گفتمان چه چیزهایی را حول مرز برجسته و رویت‌پذیر می‌کند و چه چیزهای دیگری را کم اهمیت و یا اساساً رؤیت ­ناپذیر می سازد. به بیان دیگر می‌توان مساله مرز را اینگونه مورد تأمل قرار داد که در درون این گفتمان، مرز در منازعه با چه مفاهیم دیگری قرار دارد و در درون خود این نظم معرفتی چه منازعه ای میان مفاهیم وجود دارد؟

در گفتمان مرز، تمام مسائل بخشی از جمعیت در یک سرزمین را حول دال مرز صورت‌بندی می کند. از این رو توسعه نیافتگی، فقر و بیکاری و فقدان زیرساخت­ های توسعه، به تعلیق درآوردن حقوق سیاسی و فرهنگی را با اشاره به آن توضیح می دهد و آن را ابژه­ی سازوکارها و تکنیک­ های امنیتی-پلیسی و نظامی قرار می دهد. شاید بتوان گفت این بخش از جمعیت و جغرافیا، خارج از دولت قرار می­ گیرد. بنابراین در نظم دانش حاکم بر مرز، وقتی از مرز یا مناطق مرزی سخن رانده می شود به عنوان وضعیت های استثنایی[9] و شگفت بازنمایی می شوند و  انگار از مناطقی صحبت می شود که بیرون از دولت هستند و یا تنها به شیوه خاصی به واسطه مرز در درون دولت قراردارند و از این رو تنها موضوع سیاست­‌ها و تکنیک­ های پلیسی-نظامی و امنیتی محسوب می شوند. بنابراین  وقتی مردم و سرزمینی مرزی تعریف می شوند، یعنی در مرکز هیچ سیاست اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برابری­ گرایانه قرار ندارند و تنها موضوع کنترل و امنیت هستند و مناسبات مرکز/پیرامون بر آن حاکم می شود.

خصلت مرزی بخشیدن به یک سرزمین، یعنی هم‌ارز کردن آن با ناامنی، تروریسم، عقب­ ماندگی،  آشوب و تمام آنچه در تجدد ایرانی، بر پیرامونی­ های آن تحمیل شده است و از سوی دیگر با امنیت، شهری بودن، مدرن بودن صنعتی بودن، اشتغال مولد و عناصر هویتی مرکزگرایانه در تفاوت قرار داده شده است. بنابراین آنچه با آن مواجه هستیم، نه مرز، بلکه «گفتمان مرز» است که بنا بر اقتضائات مرکزگرایانه، به‌طور مداوم ذیل مفاهیم مختلف تولید می شود و مناسبات نیرو و قدرت را ممکن می­کند.

در این گفتمان، مرز تنها با خطوط جغرافیای که کشورها را از هم متمایز می کند تعریف می شود و مرزهای اجتماعی، فرهنگی، زبانی، اقتصادی و نمادین را که با ارجاع به این مفهوم از مرز، ایجاد می شود را نادیده می گیرد. به عبارت دیگر تمام مرزهای دیگری را که به میانجی دلالت­ های مفهوم مرز در این گفتمان، ممکن­ شده­ اند را رؤیت­ ناپذیر می­ کند. بنابراین در این گفتمان، ما با یک «قلمرو مرزی شده» مواجه هستیم. در این ارتباط سراج زاده(1398) معتقد است که مرز برساختی است که به یک واقعیت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک و نمادین اشاره دارد که در درون قلمرو سیاسی کشور ایجاد شده است.

برساخت سوژه­ای به نام مرزدار یا مرزنشین که با صفت­‌هایی مانند غیور نیز همراه می شود در ارتباط با برساخت و بنیان نهادن سوژه ملی یا انسان ایرانی متجدد است که فارس بودن و مرکزنشین بودن از خصایص آن است که به میانجی ناسیونالیسم صورت می­ گیرد. به عبارت دیگر، تعریف مناطقی به عنوان مرزنشین و مرزنشین بودن، جعل گفتمان مرکزگرایانه با تمام خصیصه­ های هویتی آن است. در واقع از نظر مردم ساکن بر آن سرزمین، مرزنشین، محسوب نمی شوند بلکه آنچه رخ داده است تکنیکیی است که توسط آن گفتمان، مرزی ­شده ­اند و مناطق “مرزی­ شده” مخلوق آن محسوب می شود. با نامیدن مردم  یک  قلمرو، به مرزنشین، سوژه­ ی «مرزدار غیور» نیز برساخت می شود، در عین حال بخشی از این مردم که منطبق با نگاه این گفتمان نباشند تحت نام های دیگری، به مرزدار ناغیور یا مرزدار بی ­غیرت نام نهاده شوند.

گفتمان مرز، سوژه­‌هایی مانند مرزدار غیور و مردمان مرزنشین می آفریند که حامل گفتمان مرز هستند. همچنین فیگورهایی مانند قاچاقچی، کولبر، سوختبر و «تروریست» می سازد که بدن آنها محمل قدرت است. این سوژه سازی به میانجی بدن آنها، تولید شده است. از این روی «بدنمندکردن» یک استراتژی فرودست سازی است که  یک فرودست اقتصادی –سیاسی را به یک بدن تقلیل می‌دهد که حامل بار قاچاق از مسیرهای کوهستانی است و با سقوط، سرما یا شلیک، بدن او نیز به پایان می رسد.

از منظری جامعه­ شناختی و به عنوان یک پرسش تاریخی، می­ توان این مساله را طرح کرد که چه چیزی کولبری را ممکن می کند؟ آیا تنها وضعیت نامناسب اقتصادی در این مناطق، پدیدآورنده آن است؟ به عبارت دیگر آیا وضعیت اقتصادی کولبری را ناگزیر می‌کند و کولبران به این دلیل راه کوهستان را در پیش می­ گیرند؟  یا اینکه کولبری محصول شرایط سیاسی است و کولبر مخلوق سوژه­ سازی قدرت است. جدا از پدیده اجتماعی- اقتصادی کولبری، خلق سوژه ای فرودست به نام کولبر که با کورد بودن نیز همراه شده است، در تقارن دو لحظه­‌ی خلق خود به مثابه «قربانی مقدس» و دلسوزی برای «فرودست مظلوم» شکل گرفته است؛ که در پناه گفتمان مرز ممکن شده است.

کولبری محصول طبیعی مرز و حتی برخلاف تصور رایج، محصول وضعیت اقتصادی نیست. از دل این وضعیت اقتصادی و مرزی بودن نباید کولبری پدیدار شود و پرسش درست این است که چرا کولبری در این نقطه ممکن شده است.کولبری پیامد مرز نیست بلکه پیامد مرز در یک وضعیت تاریخی مشخص و تحت مناسبات خاص است و مساله تأمل بر این وضعیت و مناسبات حاکم بر آن و به عبارت دیگر مساله­‌مندکردن آن است. از منظر گفتمانی، آنچه که مساله­‌مند می‌شود تولید کولبری است که عموماَ دو طرف منازعه در تولید آن نقش دارند.

در این گفتمان فقط روستاهای حریم مرز و نوار مرزی، مرز محسوب نمی ­شوند، بلکه تمام آن استان مرزی محسوب می شود و مناسبات مرزی را بر آن حاکم می کند. مناسبات سیاسی، اقتصادی و امنیتی­ ای که ذیل مفهوم مرز مفصلبندی شده است؛ سوژه سازی های خاصی از جمعیت و سیاست های قلمرومندی متفاوتی را بر جغرافیا ممکن می کند. بنابراین در ارتباط با مساله مرز و نسبت دادن آن با امنیت است که بخشی از جغرافیای سیاسی دولت ها، تبدیل به مناظق سرحدی می شوند. یعنی مناطقی مشکل دار، ناپایدار و بحران زا که قانون به شیوه خاصی بر آن اعمال می‌شود و به طور ضمنی، “وضعیت استثنایی بر آن حاکم می‌شود.

در ارتباط با مسئله مرز و نسبت دادن آن با امنیت است که بخشی از جغرافیای سیاسی دولت­ ها، تبدیل به مناظق سرحدی می ­شوند. از این روی، مناطق کوردستانی در ترکیه را شرق می نامند، در عراق اکنون هم در بیانات غیر رسمی به سرزمین کردستان واقع در کشورعراق یعنی حکومت منطقه­‌ای کردستان، شمال عراق  و در سوریه به آن شمال و شمال شرقی سوریه گفته می­شود و جریانات ضد کورد منطقه هم، از خطاب کردن مردم کورد به نام تروریست-هرچند با اشاره به احزاب کوردی – ابایی ندارند.

آنگاه که به واسطه یک حدود جغرافیایی، کلیت یک اجتماع در نسبت با آن فهم می شود؛ به نوعی از آن کلیت زدایی می شود. به عبارت دیگر وقتی مردم و سرزمینی، مرزی و مرزنشین نامیده شوند؛ در واقع از آنها کلیت زدایی شده است و هستی اجتماعی آنها با مرز توضیح داده می شود و تمام مسائل آنها به میانجی مرز تحلیل می شود و امنیت  به مرز پیوند داده شده است و در عین حال توسعه نیافتگی این مناطق معلول مرز قلمداد می شود و به این شیوه ساختارهای سیاسی و اقتصادی حاکم بر حیات آنها رویت ­ناپذیر می شود. همانگونه که گوردون چایلد(1392) می گوید، به مطالعه ی جغرافیایی می پردازند که انگار تاریخ ندارد. از سوی دیگر بر این اساس به هم پیوستن جغرافیای مرزی و هویت مرزی(غیر مرکزی) به فضا خصلتی سیاسی می‌بخشد. از همین‌روی است که مناطق دیگری مانند گیلان و مازندران که از نظر سیاسی مرزی هستند، کمتر ذیل مفهوم مرز نامگذاری می شوند.

در گفتمان مرز، جغرافیای این مناطق، به‌مثابه یک فضای امنیتی تولید می شود. فضایی که جمعیت و تمام ابعاد حیات اجتماعی آن را خصلتی ایدئولوژیک می­بخشد. بنابراین در گفتمان مرز، پیشاپیش این جغرافیا به مثابه‌ی یک «فضای امنیتی» تصویر می شود؛ در این فضای امنیتی شده، هر کنش یا رویدادی در نسبت با امنیت فهم می شود و مردمان آن، ذیل مفاهیم و مقولات مختلف و گاه متضاد، به سوژه­‌های امنیتی تبدیل می شوند.

مرکز/ پیرامون نام دیگر  مرز/مرکز

به دلیل اینکه بخش قابل‌توجهی از سرزمین های مجاور مرزهای ایران، از نظر هویتی، متفاوت با هویت حاکم هستند و ذیل «قومیت» در مورد آنها بحث می شود، این جوامع انسانی، حول مفهوم «پیرامون» موضوع پژوهش قرار گرفته ­اند. مطالعات مختلفی با طرح­ های پژوهشی متفاوتی به انجام رسیده اند که می توان آنها را ذیل مطالعات مرکز-پیرامون قرائت کرد. از این روی پژوهش­ هایی که تجربه مدرنیته­ ی مردمان غیر فارس(مرکز) را در نسبت با نوسازی دولت‌گرا[10]، تحلیل می کنند یا حول انقلاب مشروطه[11]، کنش ­ها وتجربه­ ی جوامع و مناطق غیر فارس را در نسبت با آن تحول تاریخی به موضوع پژوهشی تبدیل می کنند را می توان در این نظم گفتمانی قرار داد. این رویکرد این جوامع را نه درخاص بودگی خود بلکه صرفاَ بازتاب امواج یک هسته‌ی مرکزی می دانند و مطالعه جوامع «پیرامونی» را تنها برای تکمیل سیمای بزرگ آن  کلیت  مورد پژوهش قرار می دهند.

مطالعات مرکز-پیرامون از منظر یک معرفت شناسی برتر، می­‌خواهد تجربه­ ی پیرامون را نمایندگی، روایت یا توضیح دهد.  بنابراین سرانجام به این منتهی می شود که آنچه را خود پیرامون تعریف کرده است در نسبت با مرکزی که پیشفرض گرفته است را رؤیت‌پذیر کند، تا به ابژه­‌ی دانش و سوژه­‌ی قدرت مبدل شود. بر این اساس می‌توان گفت تعریف و تبدیل آن به عنوان موضوعی پژوهشی در درون یک حوزه ی مطالعاتی، تداوم و بازتولید آن ر ا ممکن می کند.

وقتی یک سرزمین به‌عنوان پیرامون یک مرکز تعریف و تحلیل می شوند؛ پیرامون بودن و مرکز بودن را بازتولید و ازلی می کند. نقد بنیادین این رویکرد معرفتی، انکار پیرامونی بودن این اجتماعات در سطح معرفت شناختی و سیاسی است. بنابراین مساله نه رفع «کورپیرامونی» و در نتیجه سعی در رؤیت پذیرکردن آن، بلکه مساله انکار پیرامونی بودن و در فهمی رادیکال در نفی پیرامونیت و نسبت مرکز پیرامون است.

میل پژوهشی به مطالعه «پیرامون» در درون یک علاقه معرفتی – سیاسی تولید می شود که باید مورد پرسش قرار گیرد. اما به هر روی در این رویکرد، پیرامون از این حیث میل پژوهشی را بر می انگیزد که تحولات مرکز را بنمایاند و از این روی استقلال معرفت شناختی و خاص بودگی آن انکار می شود. همچنین به شیوه ای مشابه، مطالعاتی که درمورد مدرنیزاسیون در مناطقی با هویتی متفاوت از هویت حاکم، انجام شده است نیز  در صدد است، پیامدها یا تاثیرات وضعیت مدرن مرکز  یا مرکز مدرن و مرکز مدرنیزاسیون را در پیرامون کشف کند.

 

سرانجام بحث

صورت‌بندی رایج از مفهوم مرز در رویکرد پوزیتویستی حاکم بر نظام دانش، آن را از زوایای مختلف و در نسبت با موضوعات و مسائل گوناگونی مورد پژوهش قرار می دهد اما همچنان در درون همان نظام دانش است و مرز را در نسبت با قدرت صورتبندی می کند در حالی که اندیشه­‌ی انتقادی با بداهه­ زدایی از فهم عام و برملاکردن نسبت میان دانش-قدرت و درگذشتن از فهم عام و مسلط در یک نظام دانش ممکن می شود.

بر بنیاد این استدلال، آنچه باید مورد تأمل قرار گیرد، این است که در تاریخ مدرن ایران، مرز چگونه تولید می شود و در تخیلات مرزی، مرز با چه چیزهایی  همنشین و تصویر می شود. در واقع آنچه با آن مواجه هستیم مرز با اشاره به خطوط روی نقشه یا یک امر جغرافیایی نیست، بلکه تولید مرز به شیوه­‌های مختلف در گفتمان‌های مرکزگرایانه است که پیامد آن، پیرامونی سازی جمعیت در همه ابعاد آن است.

حول مفهومی از مرکز که در پیوند با مفاهیم دیگری مانند تمامیت ارضی، اقتدار، امنیت و تروریسم است، مرزهای فرهنگی، سیاسی، زبانی و اقتصادی خلق می‌شوند. بنابراین هنگامی که از مفهوم مرز یا گفتمان مرز سخن رانده می شود، اشاره به آن چیزی است که در مرکز تولید و تصویر می شود.

بنابراین، نقد رادیکال این  است  که چگونه و بر اساس چه مناسبات نیرو در یک وضعیت تاریخی مشخص، بخشی از جمعیت و سرزمین ذیل مفهوم مرز و در چارچوب گفتمان مرز، منطقه مرزی و مردمان مرزنشین خوانده می شوند و بر مبنای آن مجموعه­ ای از سیاست­ ها ممکن و سیاست­ های دیگری ناممکن شده است. فهم این وضعیت، کردارها، استراتژی­‌ها و نظام دانش پیوسته با آن، در نسبت با قدرت امکانپذیر می شود. به قول دلوز(1403: 29)، معنای امور را درنخواهیم یافت مگر آنکه بفهمیم چه نیرویی آن را تصاحب می ­کند، از آن بهره ­برداری می کند، آن را تصرف و تسخیر می‌کند و یا به میانجی آن خود را به بیان در می­ آورد.

می‌توان استدلال کرد برخلاف آنچه نظریه­ ها و پروژه ­های توسعه گرا معتقدند، مساله ایجاد اشتغال، سرمایه­ گذاری، توجه بیشتر به مناطق مرزی و توسعه اقتصادی در این مناطق نیست بلکه آنچه از نظر این مردم مورد اعتراض است، این است که “ما مرزنشین نیستیم” و انکار مرزنشین بودن است. چون در پناه خود مفهوم مرز و مرزنشینی این وضعیت فرودستی در تمام ابعاد آن ممکن شده است. به عبارت دیگر این نوشتار، نقد مباحث مرتبط با مرز که ذیل گفتمان مرز مفصل‌بندی شده است و  یا ارائه توضیح یا تحلیلی دیگر  درباره مرز نیست، بلکه  اساساً  به دنبال انکار مرز با تمام دلالت­ هایی است که این مفهوم در گفتمان مرز از آن برخوردار است و در واقع نقد تمام سیاست ها و کردارهایی است که با توسل به آن خود را معنادار کرده­ اند.

تا هنگامی که برخی از مناطق یک کشور، ذیل مفهوم مرز و دال‌های مرتبط با آن فهم شود، ما با تولید مرز و بازتولیدگفتمان های مرکزگرایانه ای مواجه هستیم که همواره مرز و غیرمرز(مرکز) را در زنجیره هم ارزی و تفاوت با یکدیگر قرار می دهد و این روابط را به شکل های متفاوت تکرار می کند. این وضعیت بویژه اگر با جغرافیاهایی مانند کوردستان منطبق شود، به مرز، خصلت سیاسی مضاعفی می بخشد که همواره  با مفاهیم امنیت، تمامیت ارضی و حاکمیت سرزمینی تداعی می شود.  این درحالی است که همانگونه که مرز در گفتمان مرکزگرا تولید می شود تا خود را بازتولید کند، کنش ­های گریز از مرکز نیز مخلوق مرکزگرایی است که حول زبان، مذهب و مرزی/ غیرمرزی، این مناطق را در داخل تجزیه کرده است. به عبارت دیگر حول مرکزیت بخشیدن به نوع خاصی از سیاست، فرهنگ، زبان و آیین، برخی پیرامونی­ ها و مرزها  نیزخلق می شوند.

منابع

دلوز، ژیل (1403)، نیچه و فلسفه، ترجمه عادل مشایخی، چاپ دهم، تهران: نشر نی

دیکیچ،مصطفی(1399)، فضا، سیاست و امر سیاسی، ترجمه ایمان واقفی، وبسایت فضا و دیالکتیک

سراج‌زاده، سید حسین (1398)جامعه شناسی مرز؛ مرزهای سرزمینی و مرزهای اجتماعی، همایش جامعه شناسی مرز، دانشگاه کردستان

گوردون چایلد، ویر (1392) تاریخ؛ بررسی نظریه هایی درباره تاریخ، ترجمه محمدتقی فرامرزی، تهران: نشر لاهیتا

لاکلائو، ارنستو و موف، شانتال (1392)هژمونی و استراتژی سوسیالیستی، ترجمه محمد رضایی، تهران: نشر ثالث

یوسفی، سیدمهدی(1392)میشل فوکو و قدرت مولّد، فصلنامه جامعه،فرهنگ و رسانه سال دوم، شماره هفتم

– Curzon, George (1908) Frontiers, Second Edition, Oxford: Clarendon Press

– Fouault, Michel (1981) The Order of Discourse,in Untying the Text,ed. By Robert  Young,London: Routledge,pp. 48-78.

– Fouault, Michel(1982) The Subject and Power,Criical Inquiry,vol. 8,No. 4,pp.  777- 795

– Foucault,Michel (1978) The History of Sexuality,Volume 1,tr. Robert Hurley New York: Pantheon.

[1] border

[2] بنگرید به همایش جامعه شناسی مرز،  در سالهای 1398 و 1402 در دانشگاه کردستان

[3] Frontier

[4] برای مطالعه یک کار پژوهشی در زمینه قلمرو و قلمرومندی بنگرید به:  تقی نژاد، شیرین(1403)جنگل در کشاکش طبیعت و سیاست، پایان نامه کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی، دانشگاه علم و فرهنگ

[5] problematization

[6] برای بحثی در این زمینه بنگرید به: ژلنیتس، آندری (1395) میشل فوکو، فضا، دانش و قدرت، ترجمه آیدین ترکمه، در وبسایت فضا و دیالکتیک

[7] Gaze eye

[8] برای نمونه بنگرید به مقاله : رستمعلی زاده،  ولی اله و دیگران(1397)، سیاست های توسعه و حیات اجتماعی مرزنشینان، دانشگاه کردستان

[9] State of exception

[10] برای نمونه بنگرید به کتاب محمدپور، احمد (1392)،تجربه‌ی نوسازی: مطالعه تغییر و توسعه در هورامان، انتشارات جامعه شناسان

[11] بنگرید به کتاب: پيرامون مشروطه (سه مقاله درباره ولايات و مركزگرايي)،نوشته  خازني، لطيفي، روحي، توفيق، يوسفي، نشر گام نو، 1402

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا