
پروژه ایرانشهری در مقام صورت فرهنگی استعمار داخلی در ایران
مطالعه موردی معدن طلای سقز
راس: دریغا، سرزمین نگونبخت که از به یاد آوردنِ خود نیز بیمناک است. کجا میتوانیم آن را سرزمین مادری بنامیم که گورستان ماست. (مکبث، شکسپیر)
چکیده
این پژوهش[1] با رویکردی انتقادی به بررسی رابطهی میان ایدئولوژی ایرانشهری و منطق استعمار داخلی در ایران میپردازد. پرسش اصلی این است که چگونه ایرانشهری، بهعنوان گفتمان مسلط دولتـملت مدرن ایرانی، در مقامِ صورت فرهنگیِ استعمار داخلی عمل کرده و مشروعیت نمادینِ بهرهکشی از مناطق پیرامونی را فراهم میآورد. بر پایهی اسناد، آمارها و دادههای میدانی حاصل شش مصاحبهی نیمه ساختار یافته به صورت آنلاین با فعالان محیطزیست در کوردستان، تحلیل موردیِ معدن طلای قلقله در سقز، یافتهها نشان میدهد که مفاهیمی چون «منافع ملی»، «توسعه» و «وحدت تاریخی» در گفتمان ایرانشهری کارکردی ایدئولوژیک یافته و درخدمت بازتولیدِ مناسبات مرکزـپیرامون عمل میکنند. فعالان محیطزیست، در واکنش به این سازوکار، محیطزیستگرایی را در افق کنش هویتی و مقاومتی بازتعریف کردهاند. این مقاله نشان میدهد که استعمار داخلی در ایران صرفاً اقتصادی یا سیاسی نیست، بلکه از طریق زبان و معنا نیز عمل میکند؛ و ایدئولوژی ایرانشهری، در این میان، نقش صورت فرهنگی و معرفتیِ آن را بر عهده دارد.
واژگان کلیدی: ایرانشهری، استعمار داخلی، ایدئولوژی و گفتمان، سیاست محیطزیستی، معدن طلای سقز، کوردستان، مقامت بومی
مقدمه
کوردستان بهلحاظ جغرافیایی موقعیتی همزمان متمایز کننده و محدود کننده دارد، محدود کننده از این لحاظ که در بین چهار کشور ایران، ترکیه، عراق و سوریه محصور در خشکی است و دسترسی به آبهای آزاد ندارد. در واقع این موقعیت ژئوپولیتیک سیاست کوردی را به اشکال متعدد تحت تاثیر قرار داده است، و متمایز کننده از این لحاظ که موقعیت جغرافیایی کوردستان سرشار و غنی از منابع طبیعی نظیر نفت و گاز، معادن مختلف نظیر معادن طلا و همچنین آغشته به سرزمینهایی حاصلخیز برای کشاورزی بوده است، در حالی که مناطق مرکزی ایران به دلایل تمرکز جمعیت، بهرهبرداری بی رویه از منابع و سیاستهای توسعه محور، به کانون بحران های محیط زیستی بده شدهاند؛ بحرانی که ارتباط تنگانگی با استخراج منابع از مناطق پیرامونی و امنیتی شده روژههلات دارد. بنابراین با اذعان به این امر که جغرافیا بهطور ذاتی سیاسی است، موقعیت جغرافیای کوردها صورتبندی کردن مسئله را پیچیدهتر میسازد.
موقعیت محصور کوردها در جغرافیای خاورمیانه از این لحاظ همواره مستعد تنش و دستاندازی نیروهای استعماری و بعداً تلاش برای ادغام در جمعیت دولت-ملتهای پسا استعماری ایران، سوریه، عراق و ترکیه بوده است. موقعیت جغرافیایی کوردستان، از این حیث که کوردها را در کوهستانها و گاهاً کوهستانهای صعبالعبور محدود کرده است، بهلحاظ تاریخی به نفع کوردها به مثابه ملت بی دولت تمام شده است. به این معنا که این وضعیت در برابر تهاجم قدرتهای امپراطوری و ادغام در دولت-ملتهای مدرن در وضعیت عدم توازن جمعیتی، اقتصادی و سیاسی، تعیین کننده بوده است. بنابراین جغرافیا، ژئوپولیتیک و امر بینالملل در تاریخچه سیاست کوردی همواره تعیین کننده بودهاند. وضعیتی که از درون محوری مطالعات کوردی و دولت محوری مطالعات منطقهای گریخته است (بنگرید به متین، 2023).
جغرافیای کوردستان، به همان اندازه که مستعد مقاومت بوده است، به همان اندازه نیز همواره مستعد دست اندازی و تمایل دولتهای حاکم برای استثمار منابع طبیعی کوردستان تحت عنوان «منافع ملی»، «اراضی ملی» و… بوده است دو عامل در این وضعیت دخیل هستند،یک عامل موقعیت جغرافیایی متفاوت و بهلحاظ جمعیتی متراکم هویتهای حاکم است که مستعد بحرانهای محیط زیستی متعدد بودهاند، عامل دیگر اینکه ساختار اقتصادی-سیاسی فارس محور در ایران از طریق تمرکز صنایع در مناطق مرکزی و نیاز به منابع خام، روندی تاریخی از غارت و تبعیض ساختاری علیه پیرامون را رقم زده است، روندی که امروزه در قالب پروژههای توسعه و استخراج تداوم یافته است این بنابراین عوامل محیط زیستی و ساختاری، بهرهکشی دولت مرکزی از منابع آبی و طبیعی مناطق نظیر کوردستان را موجب شده است. برای مثال، در گزارش گاردین از وضعیت محیط زیستی[2] در ایران، یکی از این بحرانها در حوزه کمآبی و بحران منابع آبی است. شهرهایی مانند تهران و اصفهان که از منظر جغرافیای سیاسی در مرکز ایران و در ناحیههای خشک و نیمه خشک و گرمسیر قرار گرفتهاند، با مشکلات آبی (شامل کاهش جریان رودخانهها، خشکی تالابها، افت سطح آبهای زیرزمینی)، که ناشی از خشکسالیهای پی در پی، تغییر اقلیم، مدیریت ناکافی منابع و مصرف کشاورزی آبُبر، روبرو بودهاند. همچنین این شهرها با تراکم جمعیتی، آلودگیهوا و ناکامی در مدیریت منابع آبی و به تبع مهاجرت کشاورزان در روستاهای اطراف به شهرها روبرو بودهاند. همچنین طبق این گزارش، شهر اصفهان، با کاهش شدید جریان زاینده رود و نزاع بر سرآب روبرو است، یا شهر تهران با محدودیت منابع آب در تامین آب شهری روبرو است. جدای از این موارد، به دلیل استفاده بی رویه از آبهای زیرزمینی، جنگلزدایی، بیابانزایی، بحران آب، خشک شدن دریاچه ارومیه، سدسازیهای بی رویه و بدون توجه به مسائل محیط زیستی و… بحرانهای محیط زیستی قابل توجهای را در ایران رقم زده است.
این در حالی است که کوردستان به لحاظ جغرافیایی، از منابع معدنی، منابع آبی، پوشش گیاهی غنی، آب و هوای معتدل، خاک حاصلخیز و آبهای زیرزمینی قابل توجه، بهرهمند بوده است، به همین دلیل اغلب این مناطق بهلحاظ سیاسی پیرامونی شده جغرافیای ایران، تحت عناوین گوناگون، نظیر فرصتهای توسعه، ایجاد اشتغال، محرومیت زدایی، سالهاست بهطور مهندسیشدهای به «منابع تامین کننده» مرکز بدل شدهاند. برای مثال، سیاست آب دولت مرکزی ایران، مبنی بر انتقال آب از استانهای شمالی، غربی و جنوبی، شامل چهارمحل و بختیاری، خوزستان، کوردستان و مازندران به مناطق خشک و کویری ایران، شامل اصفهان، کرمان، قم، سمنان، یزد و گلپایگان در نقاط مرکزی ایران، خسارتهای جبران ناپذیر اجتماعی اقتصادی به مناطق تامین کننده و {در عین حال} محرومیت سازی این مناطق، موجب شده است (حسنیان، 2024: 421). این وضعیت که همچنین میتوان آن را در مفهوم نابرابری زیست محیطی و استعمار داخلی توضیح داد، به همراهی پروژههای مهندسی شده مرکز تحت عنوان ایجاد توسعه، بهنوبهی خود، بهدلایلی مختلف از جمله عاملیت زدایی، تبعیض سیستماتیک و امنیتی کردن محیط زیست و جامعه مدنی، در کوردستان، سیستان و بلوچستان و … منجر به تخریب زیست محیطی در این مناطق و تقویت مناسبات استعماری مرکز با پیرامون میشوند.
در سالهای اخیر دستیازی دولت به منابع مناطق پیرامونی شدت قابل توجهی پیدا کرده است. سدسازی و انتقال منابع آبی و معدنی (برای مثال معدن طلا در قروه و اخیراً در سقز) در حالی صورت میگیرد که به گفته فعالین محیط زیستی کوردستان[3] دولت بدون توجه به پیامدهای زیست محیطی منطقه، مشغول به فعالیت است، بهویژه فعالیتهای دولت در حوزه معادن طلا، سود اندکی را به منطقه برمیگرداند، مابقی وارد خزانه دولت میشود و ماحصل بیکاری، مریضی، فقر و … برای مردم منطقه است. این امر در حالی رخ میدهد که دولت، نه تنها بهرهبرداری استعماری را با عناوین مختلف حقوقی و فرهنگی توجیه میکند، بلکه این نوع از فعالیتها را نیز تماماً امنیتی میکند. برای مثال، در رابطه با معدن طلای سقز، چندین معترض از جمله یک حقوق دادن بازداشت و یک نفر نیز کشته شد.[4]
در رابطه با نسبت استعماری دولتی و رابطه نابرابر محیط زیستی مرکز-پیرامون ادبیاتی قابل توجه در سالهای اخیر رشد کرده است.
جمیل رحمانی و سامان غزالی (1403)، ضمن اشاره به جنگلزدایی وسیع و افزایش سدسازیهای بیرویه در دولتهای مختلف ایران پس از انقلاب، مسائل محیط زیستی از جمله خشک شدن دریاچه ارومیه و پیامدهای آن در کنار غارت منابع مناطق پیرامونی را با سرمایهداری سیاسی، گفتمان خودکفایی و استعمار بینا فرودستی در ایران توضیح دادهاند.
آلان حسنیان (2024)، نیز به نابرابری محیط زیستی مرکز و پیرامون میپردازد، و از مفهوم نژاد پرستی محیط زیستی[5] برای وضعیتی که در آن سیاستهای آبی دولت که محیط زیست را قربانی فعالیتهای صنعتی {مرکز} کرده است، در رابطهای نامتوزان، مناطق پیرامونی را که از قدرت رانده شدهاند، به حوزههای تامین آب مرکز بدل کرده است، استفاده میکند. برطبق این مفهوم، سیاستهای محیط زیستی حاکمیت، گروههای به حاشیه رانده شده اعم از کورد، بلوچ و … را متحمل بیشترین خسارت میکند. حسنیان توضیح میدهد که در این راستا صدها سد و هزاران کیلومتر تونل و کانال ساخته شدهاند تا اب را از مناطق تامین کننده به مناطق کم آبتر انتقال دهند، وضعیتی که نابرابری مرکز-پیرامون و نابودی اکوسیستم و فقر گسترده در مناطق پیرامونی را تشدید و به آنها تحمیل کرده است، مصداق این سیاستها، پروژههای نظیر کوهرنگ، بهشتآباد، انتقال آب زاینده رود با وجود هشدارهای علمی و زیست محیطی است. هدف این سیاستها در ظاهر مقابله با خشکسالی در مرکز ایران بوده است اما در واقع منجر به خشکشدن چشمهها، از بین رفتن تالابها و تخریب معیشت مردم در مناطق مبدا بوده است . حسنیان نشان میدهد که این وضع با مافیای آب گره خورده است، بر اساس دادههای نقل شده در حسنیان (2024) که بیش از 640 سد فعال، و بیش از 500 سد در حال بررسی و 137 سد در حال ساخت وجود دارد. نهادهایی مانند سپاه پاسداران، بنیاد مستضعفان، آستان قدس رضوی و شرکتهای وابسته، از منافع مالی سدسازی و انتفال آب بهرهمند شدهاند. در این راستا، سد گتوند منجر به شوری کارون و نابودی میلیونها نخل خرما در خوزستان شد و سد داریان در کوردستان سطح بالایی از باغ انار را نابود[6] و دهها محوطه باستانی را غرق کرد. پیامدهای این وضع نابودی و خشک شدن تالابها، مهاجرت اجباری روستایان به دلیل بیآبی و گردوغبار، کاهش تولید کشاورزی و افزایش فقر در مناطق پیرامونی است. بنابراین حسنیان استدلال میکند که سیاستهای آبی در ایران نه تنها ناکارامد و غیر دموکراتیک، بلکه هویتمحور و مرکزگرا است. در واقع تصمیمات و سیاستهای آبی در ایران از نخبگان مرکز و به نفع مرکز و از راه سیاست سخت بهجای سیاست نرم و مشارکت محور صورت گرفته است. بنابراین این سیاستها مصداق بیعدالتی زیست محیطی و نژادپرستی زیست محیطی هستند. کمال سلیمانی (1399) نیز به تخریب، تاراج منابع طبیعی با عناوین اراضی ملی و توسعه و آتشسوزی عمدی جنگلها از یک سو و از سوی دیگر سیاستهای توسعه زدایی در کوردستان توسط دولت سخن میگوید، که در همین راستا، بر طبق اطلاعات منتشر شده توسط انجمن سبز چیا[7] از 1397 تا به اکنون در اطراف روستای «دهرهوهان»ِ مریوان بیش از 27000 هکتار جنگل از بین رفتهاند.
نریمان محمدی (1400) در پژوهشی تحت عنوان غارت سرمایه و تولید بدنهای معیشتی، مکانیزمهای ساختاری ویرانی زیست اقتصادی در کوردستان، که نزدیک ترین به پژوهش حاضر است، به این نتیجه رسیده است عامل محوری بی توسعه گی اقتصادی کوردستان را باید در منطق روابط مرکز – پیرامون آن با ایران جستجو نمود؛ منطقی که به مثابه امری تحمیلی و بیرونی غارت منابع سرمایهای کوردستان را سبب شده است، غارت سرمایه کوردستان توسط منطق سلطه «مرکز» (ایران) در سه بعد صورت گرفته است، سرقت مواد خام و منابع سرمایهای، توسعه صنایع استثماری و سرقت سود سرمایه ممانعت از انباشت. (محمدی، 1400: 1).
محمدی (2025)، درصدد توضیح لایههای چندگانه، مکانیسمها و شرایط موثر در به حاشیه رانی و نابودی حیات اقتصادی اجتماعی کوردستان، بر اساس مفاهیم استعماری داخلی و رابطه مرکز-پیرامون است و این فرایند را بعد از انقلاب که تجدیدِ به حاشیه رانی، تخریب حیات اجتماعی اقتصادی، تخریب محیط زیست، کار استثماری، افزایش امار بیکاری و غارت منابع میداند، توضیح میدهد. محمدی (2025) با تحلیل اسناد رسمی دولت ایران (نظیر برنامه توسعه و اسناد سیاستگذاری)، دادهها و نتایج این پژوهش نشان میدهند که استانهای کوردستان، کرمانشاه، ایلام و آذربایجان غربی پایینترین شاخصهای توسعه در ایران را دارند. سهم کوردستان از GDP کمتر از یک درصد است، در حالی که تهران 22 درصد را داراست، نرخ بیکاری در مناطق کوردی بالاتر از نرخ میانگین کشور است. شاخص توسعه انسانی در کوردستان حدود 0.73 در حالی که در تهران 0.827 است. همچنین یکی از سازوکارهای استعمار اقتصادی غارت منابع طبیعی است، یعنی گاز، آب و معادن از کوردستان به مناطق مرکزی منتقل میشوند و تنها 3 درصد از سود معادن کوردستان در آنجا سرمایه گذاری میشود. همچنین صنایعی نظیر پتروشیمی تنها به دلیل استخراج مواد خام تاسیس شدهاند و سود آنها به مرکز منتقل میشود. برایند این وضعیت، وابستگی ساختاری، بورژوازی وابسته به مرکز و منافع آن، بیکاری و مهاجرت اجباری و… است. محمدی (2025) به این نتیجه میرسد که گفتمان شیعه فارسی مرکز بهواسطه فرایندهای وابستهسازی، تخریب و انتقال منابع کنترل، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود را تثبیت میکند و روژههلات به دیستوپیای اقتصادی بدل میشود که بهرهکشی از منابع همزمان با سلطه هویتی و سیطره برساختارهای اجتماعی کوردستان، پیش میرود. بنابراین چنانچه این پژوهشها به خوبی نشان میدهند نابرابری محیط زیستی و تعارض منافع بین مرکز و پیرامون بهطور قابل توجهی سیستماتیک و ساختاری است.
پژوهش حاجآقایی، ویکتور ماخ و همکاران (2024) بر استعمار زدایی و عاملیت بومی محیط زیستی کوردها تاکید میکند. استعمارزدایی از عدالت زیست محیطی مستلزم بازنمایی صدایی بومی گروههای مردمی اعم از زنان، فعالین مدنی و… است که سیاستهای متمرکز دولت را مصداقی از تخریب، نابرابری، استعمار زیست محیطی و نژاد پرستی زیستی محیطی میدانند و در عوض بر مشارکت از پایین تاکید دارند. بنابراین مفهوم عدالت بایستی از منظر استعمارزدایی، صدای مردمان بومی، زنان و… بازتعریف شود.
پژوهش حاضر در ادامهی پژوهشهای انجام شده، بهرهبرداری دولت از معدن طلای سقز را بهعنوان یکی از میدانهای فرایند استعمار داخلی و به حاشیهرانی مورد مطالعه قرار میدهد و سویههای ایدئولوژیک و مشروعیتبخش این فرایند را نیز برجسته میسازد. به این معنا که دولت برای سرپوش گذاشتن بر تعارضات مذکور و طبیعی نمایاندن فرایندهای استعمار داخلی و نابودن کردن حیات زیستی محیطی، اقتصادی و اجتماعی کوردستان نیازمند ایدئولوژی است که بتواند حضور استعماری خویش را در کوردستان/روژههلات موجه و طببیعی جلوه دهد. ما بر آنیم که این حضور تحت لوای عناوینی نظیر «منافع ملی»، «تمامیت ارضی» و «دولت جمهوری اسلامی به مثابه بازنمایی عقل تاریخی ایرانشهری، حفظ کلیت ایران فرهنگی-یکپارچه و دولت ملی به مثابه وحدتِ کثرت» بوده است. پژوهش حاضر درصدد توضیح این امر است که ایدئولوژی ایرانشهری به مثابه سیاست هویت ایرانی این کارکرد را برعهده دارد. ایدئولوژی که بعد از انقلاب 1357 و برای بازمفصلبندی هویت ایرانیان به میدان آمده بود (بنگرید به خالق پناه و همکاران، 1397).
بنابراین این پژوهش، به پر کردن خلاء موجود در ادبیات موضوع میپردازد و ایدئولوژی ایرانشهری را به تحلیل رابطه میان دولت واستعمار داخلی اضافه میکند. هدف این پژوهش توضیح نسبتهای میان ایدئولوژی ایرانشهری، دولت و استعمار داخلی را در ایران است و به این پرسش پاسخ دهد که چگونه دولت بهواسطه این ایدئولوژی بر تضاد منافع سیاسی-زیست محیطی مرکز-پیرامون و فرایند استعمار داخلی سرپوش میگذارد؟
در این راستا، با 6 نفر از فعالان محیط زیستی مصاحبه شده است و برای تحلیل ایدئولوژی ایرانشهری، متونی از جواد طباطبایی برگزیده شده است، میدان پژوهش نیز معدن طلای سقز است. یافتههای این مقاله نشان میدهد که ایدئولوژی ایرانشهری، مبنی بر ایده دولت ملی ایران به مثابه صورت سیاسی و عقلانی وحدت و کارکرد فرهنگی سازی سیاست، به استعمار داخلی و غارت منابع طبیعی و زیستمحیطی در کوردستان توسط دولت مشروعیت میبخشد، بنابراین ایرانشهری میتواند به عنوان صورت فرهنگی استعمار داخلی در ایران تبیین شود.
ایدئولوژی ایرانشهری
برای درک نسبت میان ایدئولوژی ایرانشهری و استعمار داخلی، نخست باید به پروژهی فکری سید جواد طباطبایی نگاهی بیندازیم.
یکی از پژوهشهای انجام شده حول تحلیل انتقادی ایرانشهری را خالق پناه و همکاران (1397) انجام دادهاند. این پژوهش در حوزه اقتصاد سیاسی گفتمان ایرانشهری قرار داد و زمینههای داخلی و جهانی که نسبتی تنگانگ با ظهور این گفتمان را دارند بررسی میکند، به عبارتی نویسندگان معتقدند با ظهور نئولیبرالیسم و پدیدارشدن بحرانهای تازه و متاخر سرمایهداری و به تبع ظهور گفتمانهای هویتی در سراسر جهان، برای نمونه گفتمان خلافت، نئوعثمانی و ترامپیسم، همراستا با خلا هویتی ایرانیان پس از انقلاب، این گفتمان ظهور کرده و تلاشی بوده است برای بازسازی هویت ایرانیان از یک سوی و از سوی دیگر متمرکز ساختن عطف توجه تودهها به جاهایی غیر از خلاهای بازار و نئولیبرالیسم، بنابراین نویسندگان این گفتمان را سیاست هویت ایرانیان مینامند و معتقدند این گفتمان با مفصلبندی متفاوتی از هویت ایرانیان؛ موقعیت هژمونیک پیدا کرده است.
نویسندگان این پژوهش معتقدند که گفتمان ایرانشهری به مثابه یک گفتمان هویتمحور، با تکیه بر تمایز تاریخی ایرانیان از دیگران، همواره درصدد بوده است که این ملت را در یک وحدت گسترده حفظ نموده و به تمامی تفاوتهای آن، عنوان واحد ایرانیت را اطلاق نماید (خالق پناه و همکاران، 1397: 60). نویسندگان دالهای مرکزی این گفتمان را فلسفه سیاسی (عقلانیت، نظم و قانون) ملت ( در برابر امت)، دولت ملی، زبان فارسی (حامل فرهنگ و عقلانیت ایرانشهری)، شاه آرمانی (عدالت، نظم و خرد) و انحطاط (زوال عقلانیت ایرانی) میدانند، نویسندگان با اخذ رویکرد رانسیری بر این باور هستند، که ایرانشهری با حذف شکافهای موجود در پی ایجاد وحدت خیالی (تحمیل اجماع بر اختلاف)، برساخت ملت با حذف مردم (به معنای رانسیری، مطرودان جمعیت)، جذب تفاوتها در درون کلیتی واحد (دیگری تهی از دیگربودگی) و حذف سوژه سیاسی واقعی (جمع تهی افراد) بوده است. بنابراین گفتمان ایرانشهری سیاست به معنای رانسیر (مشارکت همگانی و برابر از ابتدا) را طرد میکند و با مفاهیم نظم، وحدت، عدالت شاهانه و… نظمی پسا سیاست، سیاست زدوده و فرهنگی-ملی محافظه کار، و در عین حال سلسله مراتبی را حاکم میسازد و امر سیاسی را طرد میکند. در نهایت نویسندگان نتیجه میگیرند که این گفتمان درصدد تفسیر شکاف ناشی از نئولیبرالیسم با فلسفه سیاسی است، اما در عمل با حذف امر سیاسی و توده ها، به بازتولید نظم موجود و توجیه وضع فعلی و حذف مجدد مطرودان جامعه منجر میشود و سیاست را به امر فرهنگی و هویتی تقلیل میدهد.
ایدئولوژی ایرانشهری آنجا که مدعی سیاست میشود، متضمن برداشتی کلاسیک از سیاست است که تفاوتها را در هیئت پولیس دفع میکند و برسازنده هستی اجتماعی و کلیتی همگن و یکدست است و از سوی دیگر، دال وحدت در کثرت، به مثابه هیئتی برای پوشش تقلیل استقلال تفاوتها به نظم و وحدت (دولت ملی) بدل میشود. ایدئولوژی ایرانشهری یادآور منطق زمان مکانی از پیش تعیین شده حاکمیت، یعنی آرخه افلاطونی است، به این معنی عدالت زمانی میسر میشود که اجزاء در جایگاههای از پیش تعیین شده قرار گیرند. ما در این پژوهش بهطور مشخص، پیآمدهای عملی این ایدوئولوژی را در وجوه انضمامی هستی اجتماعی پی میگیریم و درصدد نشان دادن این امر هستیم که در شرایط بحرانهای محیط زیستی از جمله کمبود آب، دولت با ایدئولوژی سیاست زدوده و فرهنگی ایرانشهری، سیاست استعماری چندلایه غارت، نابودی و مصادره در مناطق پیرامونی شده را طبیعی جلوه میدهد و مشروعیت میبخشد. این وضعیت استعماری از دو جنبه متفاوت اما در همتنیده قابل توضیح است، یعنی استعمار معرفتی و استعمار داخلی. بنابراین لازم است اندکی در پروژه سید جواد طباطبایی مداقه کنیم.
ما برآنیم که پروژه سید جواد طباطبایی با محوریت فلسفه سیاسی، در پی احیای اندیشه سیاسی ایران در ایران و در واقع حرکت بهسوی خوانشی ایرانیزه شده از تجدد است، خوانشی که گرچه قلب این پروژه را اندیشه ایرانشهری و تدام ایران فرهنگی شکل میدهد، اما این خوانش نه بر بازگشت و نه بر گسست و نه بر تقلید (از غرب) تاکید دارد، بلکه بر احیای همزمان اندیشه سیاسی در سنت ایرانشهری و از سویی تجدد درون زا تاکید دارد، بنابراین بایستی بهنحوی درخور سنت اندیشه سیاسی ایرانشهری، ناظر بر سامان امور و عقل عملی، (که در آثار کسانی همچون فارابی، بوعلی، با تاثر از فسلفه یونانی … نمود داشت) که تا پیش از دوران انحطاط و سیطره عرفان، فقه و تصوف، بر «اندیشه سیاسی ایرانشهری» حاکم بود را در قالب تجدد احیا کرد، به همین دلیل طباطبایی ریشه بحران (عقب ماندگی/امتناع تجدد در ایران بر خلاف غرب) را نه در ساحت انضمامی امور بلکه در ساحت اندیشه جستجو میکند و به همان قسم نیز برون رفت را در همان ساحت جستجو میکند. به همین دلیل طباطبایی معتقد است ایران در باب تولید نظریه سیاسی معاصر خویش ناتوان بوده است و برآن است که در ایران معاصر امتناع اندیشه حاکم بوده است. طباطبایی بر این باور است که با حاکم شدن عرفان و فقه در ایران، اندیشه سیاسی، سیاست نامه نویسی و… نیز به حاشیه رفت. به ادعای طباطبایی، پس از فارابی، اندیشه فلسفی فراز و فرودهای فراوانی در ایران را طی نمود و سرانجام «زوال اندیشه» آغاز شد. طباطبایی اندیشه گسسته از «فلسفه امور انسانی» را زوال میداند (طباطبایی، 1396: الف، 16-18) به نظر او بخشی از این زوال متاثر از «یورش های پی در پی اقوام بیگانه» به ایران، و بخشی دیگر، ناشی از استیلای احکام شریعت و تصوف بر احکام عقلی بوده است (اتفاق، 1403: 7). بنابراین، پی آمد زوال اندیشه سیاس و فلسفی، و تصلب سنت، «انحطاط تمدن» ایرانی بوده است و پی آمد این انحطاط، زوال بیشتر اندیشه (همان: 9). با این حال به رغم تهاجمات متعدد به ایران، طباطبایی بر این باور است که ایران، «اگاهی ملی، فرهنگ و تمدن پایداری» داشته است (طباطبایی، 1397 الف، 35، به نقل از اتفاق 9). به همین قسم نیز در نگاه طباطبایی گرچه تاریخ ایران را گسستهایی (حمله اعراب و فروپاشی صفوی) را تجربه میکند، اما بر امتداد «روح ایرانی» نیز تاکید میورزد. طباطبایی کاسه این جوهر و تداوم را زبان فارسی میداند. او به عناصر منحصر به فردی همچون زبان فارسی در درون این فرهنگ و تمدن اشاره میکند و بر اهمیت آن تاکید میورزد (همان:9).
طباطبایی (1395[8]) روند شکل گیری ایران را نه برساخت گفتمانی و تاریخی معاصر بلکه آن را «طبیعی» میداند. او ([9]1399، [10]1397) بر این باور است که ملت در ایران بر خلاف اروپا زاده ساحت حقوقی-سیاسی نیست. چنانکه خویش اشاره میکند، ملت را در ایران دولت نساخت، بلکه همواره بوده است، و حتی پیش از دولت نیز بوده است. او پیشتر میرود و میگوید از آغاز {به مثابه یک ملت واحد} قبلتر از ملتهای تازه تاسیس اروپا، بودهایم و حتی میگوید دولت ملی خود را (به غیر از دوران انحطاط) داشتهایم. برعکس، طباطبایی معتقد است که ملت در اروپا، حاصل ساحت حقوقی یا محصول دولت بوده است. طباطبایی معتقد است که ایران حتی پیش از اسلام، دارای نظام سیاسی و اندیشه دولت بوده که در مفهوم ایرانشهر تبلور یافته است و دولت نیز در سنت ایرانشهری مظهر نظم کیهانی بوده است، در این معنی دولت مظهر وحدت و نماد نظم است. (به نظر طباطبایی این اندیشه (اندیشه ایرانی) در دوران اسلامی نیز امتداد پیدا میکند[11]). دولت صورت وحدت ملت است و ماهیتی سیاسی، عقلانی و سازماندهنده دارد. به همین قسم، نسبت دولت و ملت در وحدت کثرت فرهنگی و سیاسی است
طباطبایی واژه ایران را نیز ابداع غربیان و رضا شاه نمیداند، بلکه معتقد است ایرانشهر همواره به مثابه واحد فرهنگی، و نه واحدی صرفاً جغرافیایی، وجود داشته است[12]. از این رو ایران به این معنا در برابر (نه به معنای تقابل سیاسی و ایدئولوژیک) غرب است. بنابراین ملت ایران در تعریف، دانش و نظام دانایی غربی نمیگنجد، به همین قسم ایران مستلزم نظام دانایی خود میشود که از جنس اندیشه/خرد ایرانشهری است. به عبارتی، ایران دارای سنت دانایی، فلسفه سیاسی و نظام فکری خاص خود است که ریشه در تاریخ پیشا اسلامی (و سپس در امتداد اسلامی-ایرانی) خود دارد و این سنت میتواند مبنای بازسازی هویت و نظم فکری ایران معاصر قرار گیرد. در پروژه سید جواد طباطبایی، ایده دولت عقلانی ایرانی، تداوم تاریخی ایران فرهنگی، و خرد ایرانشهری مبنای احیای معرفت و سیاست بومی است. این امر پرسشی پیش رو میکشاند و آن این است که، آیا پروژه سید جواد طباطبایی در پی ایجاد چیزی است که سید فرید العطاس (2024) بدان سنت معرفتی خودمختار[13] (در اینجا ایرانی) مینامد، است؟ به عبارتی، آیا سید جواد طباطبایی میکوشد، مسیری به سوی اندیشهای بومی و استعمارزدا، غیر غربی، اصیل و مرکز زدوده همواره کند که با معیار اعتبار غربی، به مثابه سوژه حاکم، تناسبی ندارد؟ جواب ما خیر است، چراکه دانش استعمارزدا، در پی دانش بومی، تجربه زیسته مردمان به جای سلسله مراتبی، مرکزیت محور و نخبه محوری است، اما پروژه سید جواد طباطبایی شیوه دیگری از استعمار معرفتی است. چراکه ایرانشهری معرفتی عمیقاً مرکزمحور، نخبهگرا، از بالا، فلسفی و کلاسیک است، که نه در پی واسازی و گسست در ساختار سلطه و برابر سازی دانشهای بومی (اعم از کورد، بلوچ و …) ، بلکه در پی هژمونی ساختن تنها یک دانش مرکز محور ایرانشهری است. همچنین، بنابه منطق نقد شرق شناسی وارونه (بنگرید به العظم (1397)، این بار غرب و بقیه، با ایران و بقیه جایگزین میشود. چراکه این بار، سوژه مرکزی اروپا، با سوژه مرکزی ایرانی-فارسی جایگزین میشود.
بهطور خلاصه طباطبایی تجدد را نه امری وارداتی بلکه تداوم عقلانیت تاریخی ایران میداند. از نظر او، «ملت ایران» پدیدهای پیشادولتی است که برخلاف ملتهای اروپایی، ریشه در فرهنگ و زبان فارسی دارد. او تاریخ ایران را دارای وحدتی فرهنگی میبیند که حتی پس از گسستهای سیاسی، استمرار یافته است. بر این اساس، «ایرانشهر» نه صرفاً واحدی جغرافیایی بلکه کلیتی فرهنگی است که دولت ملی صورت سیاسی آن را بازنمایی میکند. این نگاه، ملت و دولت را در وحدتی ازلی و طبیعی قرار میدهد و هرگونه تمایز اتنیکی یا زبانی را به حاشیه میراند. گرچه او معتقد است ایران تنوع قومی، مذهبی و فرهنگی داشته است، «اما» نهایت این تنوع یک «ملت واحد» است. چنین خوانشی تضادهای درونی جامعه و روابط نابرابر مرکز و پیرامون را نادیده میگیرد و بهجای بازشناسی کثرت، آن را در مفهوم «عقل تاریخی واحد/کل» حل میکند. بدین ترتیب، پروژهی فکری طباطبای به هستی شناسی وحدت بدل میشود که در سطح سیاسی میتواند در خدمت بازتولید مرکزگرایی قرار بگیرد. چراکه، آنتی تز پروژه طباطبایی، مرکزگریزی در ابهامی عامدانه، تلاش برای گسست، به مثابه ضدیت با «عقل تاریخی» ایرانشهر قلمداد میشود. طباطبایی مخالفت با ایرانشهری را وابسته به جریان گریز از مرکز میداند. او میگوید که «تجزیه طلبی» فرقه، امری نیست که بتوان آن را به مسامحه برگزار کرد، برای من وحدت سرزمینی ایران همیشه یک اصل غیر قابل بحث بوده است[14] و در ایران، «هرگز با زور وارد این وحدت {تاریخی} نشدیم» و برخلاف برخی کشورهای همجوار (مانند افغانستان یا عراق که به آنها اشاره میکند)، «عربستان کشور نیست» و «سوریه هم {به معنای واحد} نیست»[15] اما ایران واحدی تاریخی است که هدف گیری آن، عملاً ضربه به میراث چندهزارساله ملی است.
طباطبایی بارها هشدار داده است که هر بحثی متوجه حقوق اقلیتی شود، اگر فاقد «چارچوب ملی» باشد، به تشتت و حتی «تجزیه» میانجامد. او فدرالیسم، تمرکززدایی و مرکز زدایی، را اینگونه شرح میدهد، “این مباحث دیگر دانشگاهی و علمی نیستند، بلکه در واقع ناظر به اعلان جنگ به واقعیت و وحدت ملی ما است… کوشش برای از میان بردن اساس کشور، یا تجزیه آن، اعلام جنگ داخلی است، یعنی بازگشت به وضع طبیعی، بدین سان، هر اقدام «سیاسی» که بخواهد بنیان تاریخی کشور را نابود کند، چنان که هدف غایی هوادارن فدرالیسم، تجزیه طلبان تورکستانی، کوردستانی، عربستانی و… است، میتواند اعلام جنگ داخلی به شما آید”[16]. طباطبایی موضع خود در باب گریز از مرکز را در چارچوب کلیتر نظریه زوال اندیشه سیاسی ایران مینگرد، او در کتاب تاریخ اندیشه سیاسی در ایران (1394) و زوال اندیشه سیاسی در ایران (1399) استدلال میکند که عقب ماندگی فکری و گسست از سنتهای فکری بومی باعث شده تا «ملت ایران» در دورههای نوین در برابر بحرانهای داخلی و خارجی آسیب پذیر شود. طباطبایی بر آن است که تجربهی ایرانشهری، یعنی تداوم یک منطق ملی تاریخی در تمدن ایرانی، میتواند راهی برای برون رفت از این بحرانها باشد، در برابر، «اندیشهی ایرانشهری» تضعیف شود، زمینه اختلاف «قومی-زبانی» بیشتر میشود. گرچه طباطبایی در آثار خود بر گذشته و منطق تاریخی یا فلسفه تاریخ، تاکید میورزد اما پروژه او در واقع پاسخی فرهنگی به امری سیاسی، یا پوشش «وحدت»، «یگانگی» و «یکپارچگی» امنیتی، سرزمینی، سیاسی، در هیئتی ازلی-فرهنگی است. به همین قسم ایران فرهنگی یکی از دالهای مرکزی این پروژه است.
ایرانشهر، شاه عادل، نظم کیهانی، خرد ایرانشهری وجوه ذهنی این پروژه، و دولت ملی، زبان فارسی و مرکزگرایی وجوه عینی آن هستند. در این پروژه گریز از مرکز، مترادف با گسست از خرد تاریخی ایرانشهر قلمداد میشود و دولت ملی نیز در برابر تهدید و بینظمی، حامل و حافظ این وحدت میشود. در این رابطه، تضاد، در پهنه سرزمینی ایرانشهری جایی ندارد، طباطبایی از این رو بین ملتهای جغرافیای ایران نه تضاد بلکه همبستگی فرا تاریخی میبیند. تضاد در واقع بیرونی، فرعی و حاصل نیروهای مرکزگریز برای تجزیه وحدت تجزیهناپذیر ایران فرهنگی قلمداد میشود. بنابراین پروژه سید جواد طباطبایی، بر تضاد نه تنها گشوده نیست، بلکه آن را حاصل فرعگرایی، ایدئولوژی و نیروهای خارجی میداند، به عبارتی هیچ تضاد اساسی وجود ندارد. طباطبایی میگوید ایرانزمین، سرزمین همه «ایرانیان» نام عام همه «ما» یعنی مردمانی است که بهطور تاریخی، از کهن ترین روزگاران، در آن سکونت گزیده و تقدیر تاریخی آن سرزمین و تقدیر تاریخی خود را رقم زدهاند. «ما» هیچ قیدی و تخصیصی ندارد و هیچ تخصیصی نباید به هیچ نامی و به هیچ بهانهای بر آن وارد شود. این «ما» بر همه مردم ایران شمول عام دارد و هیچ ایرانی را نمیتوان به هیچ بهانهای از شمول عام آن خارج کرد (طباطبایی، 1395: 51-52). بنابراین تضاد، در کلیت گفتمانی «ما»ی عاری از تضاد، منحل میگردد و هویت فارسی نیز نامرئی میشود. بنابراین دولت ملی میتواند به مثابه بازنمایی عینی کل، در شرایطی که بدون تضاد فرض شده است، عمل کند.
ایران سیاسی، واحدی سیاسی است و برای فهم و دفاع از آن به ضرورت باید ملی اندیشید، اما ملی بودن و ملی اندیشیدن، زمانی و به شرطی ممکن است که معنای ملت و ملی اندیشیدن به درستی فهمیده شده باشد (همان، 55). ایرانیان، در محدوده مرزهای سیاسی کنونی، اعم از اینکه به یکی از زبانهای ایرانی یا غیر ایرانی سخن بگویند، درونمایههای ادب و فرهنگی ایرانی را بیان میکنند{…} تاریخِ ایرانِ جغرافیای سیاسی کنونی تاریخِ مرزهای سیاسی کنونی است، اما تاریخِ ادب و فرهنگ ایرانی ایرانهشری است {…} به هرحال، مرزهای سیاسی ایران آنهایی هستند که اینک هستند، اما مرزهای فرهنگی ایران زمین آنهایی هستند که از آغاز بودهاند (همان، 53). بنابراین سوژه کورد نمیتواند به غارت منابعش توسط دولت اعتراض کند، چراکه در پهنای ایرانشهر هیچ تعارض اتنیکی، جنسیتی و زیست محیطی در کار نیست. همچنین منابع طبیعی، متعلق به ایران فرهنگی-سیاسی و منافع ملیاند و بنابراین باید هم به ضرورت، من باب آنها ملی اندیشید. من باب نقش و عاملیت سوژه محلی شده، در این باره ( نسبت حاکمیت بر منابع بومی و منافع ملی)، طباطبایی ساکت است. تنها مبحث طباطبایی که بالاتر هم اشاره شد، این مسئله تحت عنوان فدرالیسم، تلاش برای گریز از مرکز و نهایتا تجزیه ختم میشود. امری که تضاد و به قول طباطبایی جنگ داخلی میآفریند. در این وضعیت فارس میتواند در مقام امر عام و بازنمای ملت ظاهر شود، اما جزء (کورد، عرب و…) نمیتواند. از این رو در نظم گفتمانی ایرانشهری دولت ملیِ فارسی (و در گفتمان جمهوری اسلامی فارسی-شیعی) میتواند به مثابه بازنمایی کل و حافظ منافع عام ظاهر شود، منطقی که در سطح سیاست و زیست سیاست بازتولید میشود.
پروژه ایرانشهری طباطبایی، در مقام ایدئولوژی، با انکار تعارض و تضادهای مرکز-پیرامون در پوشش ایران فرهنگی فراتاریخی و توسل به فلسفه کیهانی نظم محور، تعارض های محیط زیستی را از افق پنهان میکند و به لحاظ هنجاری مشروعیت بخش دولت جمهوری اسلامی برای توسعه سیاستهای محیط زیستی نابرابر بین مرکز و پیرامون میشود. در این مناسبات، نابودی محیط زیست و انتقال آب و پیامدهای آن امری طبیعی بازنمایی میشود چراکه دولت ملی متضمن برداشت منابع ملی در جهت حفظ یکپارچگی، منافع ملی و سرزمینی ایرانشهر میشود اما در اساس میکوشد بحرانهای آبی و زیست محیطی مرکز جغرافیایی ایران را با توسل به استثمار منابع آبی پیرامون پاسخ دهد. به این قسم ایرانشهری در مقام ایدئولوژی با برساخت ملت و کلیتی همگن، به لحاظ هنجاری به استعمار داخلی مشروعیت میبخشد و آن را طبیعی جلوه میدهد. بنابراین، اعتراض مردم بومی و فعالین مدنی، نه به مثابه صدای اعتراض برآمده از تعارض منافع، که به مثابه تعارض به تمامیت ارضی ایران سیاسی (ساحت حقوقی) و به خطر افتادن یکپارچگی ایران فرهنگی (ساحت فرهنگی) تلقی میشود، به همین قسم مداخله دولت شکلی حقوقی-فرهنگی دارد. بنابراین این فرایند مستلزم خشونت معرفتی میشود که بنابه آن مردم بومی از حق نامگذاری (معدن طلای کوردستان در برابر منابع طبیعی ایران فرهنگی-سیاسی) منع میشود و فضا مصادره میشود.
در این میان، باید میان دو سطح از پروژهی ایرانشهری تمایزِ تحلیلی نهاد: نخست، ایرانشهری در مقام طرح فلسفی سید جواد طباطبایی که در پی احیای عقل سیاسی و تداوم فرهنگی ایران است؛ و دوم، ایرانشهری در مقام صورت فرهنگی و ایدئولوژیکِ دولت مدرن ایران که از منطق این پروژه، آگاهانه یا ناآگاهانه، برای بازتولید مرکزگرایی و سرپوش گذاشتن بر نابرابری محیط زیستی، استفاده میکند. هدف پژوهش حاضر نه نقد ذاتِ اندیشه طباطبایی، بلکه نشان دادن نحوهی دگردیسیِ آن در سطح سیاست است-جایی که پروژهی معرفتی به ابزار گفتمانی قدرت تبدیل میشود و در خدمت استعمار داخلی قرار میگیرد. بدینترتیب پروژه طباطبایی در سطح فلسفی با ادعای احیای عقل ایرانی، از درون حامل منطقی است که در سطح سیاسی به حذف تضاد، بازتولید مناسبات مرکز-پیرامون و مشروعیت بخشی به سلطه میانجامد.
در این چارچوب، معدن طلای سقز به منزلهی میدانی است که در آن منطق معرفتی ایرانشهری در سطح زیستسیاست و کنترل محیطی متجسد میشود.
معدن طلای سقز
روژههلات/کوردستان یکی از مناطق غنی از نظر منابع طبیعی، بهویژه طلا است؛ اما این ثروت طبیعی نه تنها به توسعهٔ پایدار منجر نشده است، بلکه در بسیاری موارد به بحرانهای زیست محیطی و اجتماعی در کوردستان دامن زده است. دولت نه تنها برای مصادره آب به مناطق مرکزی و صنعتی خشک و کم آب، خسارات عظیمی در ابعاد مختلف انسانی و غیر انسانی متوجه مناطق پیرامونی میکند، بلکه فرایند استخراج مواد معدنی و فراوردهها نیز به مرکز و خزانه دولت تعلق میگیرد. وضعیتی که عاملیت زدایی از منطقه را منجر میشود. وجود منابع طبیعی و معدنی متعدد در کوردستان، این منطقه را به بهشت بکر و منطقه حیاتی اهداف استعماری دولت بدل کرده است. تا سال 1402 حدود 357 معدن دارای پروانه و 129 پروانه اکتشاف وجود داشته است که در بین اینها 26 معدن فعال طلا، منگنز و آهن از 33 مورد در کوردستان (در مقام استان صرف) وجود داشته است، [17] همچنین بنابه گزارشهای استانی، حدود 27 محدوده امیدبخش طلا (به این معنا که همیشه در حال استخراج طلا نیستند) در کوردستان وجود دارد، و در ایلام نیز 216 معدن شناسایی شده وجود دارد[18] همچنین ذخیره قطعی معادن کرمانشاه حدود 700 میلیون تن برآورد شده است.[19] در گزارش دیگری[20]، بیان شده است که تنها استان کوردستان بیش از 50 درصد تولید شمش طلای خالص ایران را به خود اختصاص داده است.
سود حاصل از بهرهبرداری از این منابع نه تنها در راستای توسعه پایدار منطقه قرار نمیگیرد بلکه پیامدهای زیست محیطی قابل توجهی را به همراه دارند[21] از جمله میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
الف) بحران آب و آلودگی منابع، معادن طلا مانند ساریگونی قروه و قلقله سقز برای فرآوری سنگ معدن، حجم عظیمی از آب مصرف میکنند. این مسئله در منطقهای که با کمآبی مزمن مواجه است، موجب کاهش دسترسی روستاها به آب آشامیدنی و تخریب رودخانههایی مانند سیروان شده است. افزون بر این، استفاده از مواد شیمیایی نظیر سیانید سدیم و جیوه برای جداسازی طلا، به آلودگی شدید آبهای زیرزمینی و خاک انجامیده و خطرات جدی برای سلامت انسان و دام ایجاد کرده است. ب) نابودی جنگلها و فرسایش خاک، فعالیتهای معدنی روباز و جادهسازیهای وابسته به آن، باعث تخریب گستردهٔ جنگلهای بلوط زاگرس، فرسایش خاک و افزایش بیابانزایی شده است. در مناطقی مانند قروه و سقز، انفجارهای معدنی زیستگاه گونههای نادر جانوری را در معرض خطر قرار داده است و تعادل اکولوژیک منطقه را مختل کرده است .ج) بحران دریاچهها و سدسازی، پروژههای استخراج و انتقال آب مرتبط با فعالیتهای معدنی، از جمله سدهای داریان و تالوار، سبب تغییر مسیر آبها و خشک شدن تالابها و دریاچه ارومیه (و احتمالاً زریبار در آینده نه چندان دور) شده است. این وضعیت موجب جابهجایی اجباری ساکنین روستاها و نابودی اراضی کشاورزی اطراف گردیده است.
پیامدهای انسانی، سیاسی و اجتماعی نیز در این راستا قابل توجهاند، از جمله: الف) جابجایی اجباری و از بین رفتن معیشت مردم منطقه. توسعهٔ معادن طلا با مهاجرت روستایان و مناطق اطراف همراه بوده است. بسیاری از کشاورزان و دامداران منطقه در اثرات فعالیتهای مخرب محیط زیست زمینهای خود را از دست دادهاند، بدون آنکه جبران خسارتی مادی قابل توجهای دریافت کنند ب) نابرابری اقتصادی و توزیع ناعادلانه، درآمد حاصل از استخراج طلا بهجای سرمایهگذاری در مناطق مبدا، عمدتاً به شرکتهای وابسته به مرکز منتقل میشود. در مقابل، مردمان پیرامونی با آلودگی، فقر و بیکاری مواجهاند ج) امنیتیسازی و سرکوب مدنی، فعالان زیست محیطی کوردستان بارها بهدلیل مخالفت با پروژههای معدنی بازداشت یا تهدید شدهاند (Hassaniyan, 2020, pp. 355–360). بنابرانی بهرهبرداری از معادن طلا در کوردستان مصداق بارز «استعمار زیست محیطی[22]» است، که عبارت است از اقدامها و مداخلههای یک کشور در کشور دیگر یا در بخشی از از جامعه فرودست آن به بهانه بهرهبرداری از منابع طبیعی؛ در راستای توسعه این مناطق اما در عمل با هدف توسعه اقتصادی کشور یا بخش بهلحاظ مرکزی و اتنیکی مسلط(کریمیان، 1403، 1). بنابراین دولت مرکزی منابع طبیعی مناطق به حاشیه رانده شده را به سود خود استخراج میکند، در حالی که مردم بومی با پیامدهای زیست محیطی و اجتماعی آن روبرو هستند. پروژههای استخراج طلا در کوردستان مانند پروژه قلقله سقز، موجب تخریب منابع آبی و خاکی، افزایش فرسایش و تهدید سلامت عمومی مناطق پیرامونی شدهاند. در این مناطق مصرف بالای آب و استفاده از مواد شیمایی خطرناک، نگرانیهای جدی زیست محیطی ایجاد کرده است.
این روند را میتوان در چارچوب سیاستهای استعماری توسعه محور و نابرابر دولت مرکزی در قبال مناطقه به حاشیه رانده شده را تحلیل کرد ( در این راستا بنگرید به پژوهشهای، hassaniyan, 2024، Wiktor-mach et al,.). معدن طلای قلقله سقز یکی از تازه ترین پروژههای امنیتی اقتصادی در کوردستان است. معدن طلای قلقله سقز در حدود 35 کیلومتری جنوب غربی سقز و در نزدیکی روستای پیرعمران واقع شده است. این معدن حدود 25 میلیون تن سنگ طلا با عیار متوسط 1.2 گرم در هر تن دارد، این در حالی است که نرخ بیکاری در استان کوردستان به عدد 13.7% در سال 2023 رسیده است و این استان دومین منطقه در نرخ بیکاری در غرب ایران است (تا این سال). همچنین بر اساس قانون معادن ایران 15% از سود معادن باید به استانها برگردد، اما استان کوردستان کمتر از سهم قانونی دریافت کرده است.[23] این معدن بخشی از طرح گستردهتر بهرهبرداری از معادن طلای استان کوردستان است که تحت مالکیت و مدیریت شرکت «توسعه معادن طلای کوردستان» قرار دارد؛ شرکتی وابسته به هلدینگ شستا (شرکت سرمایهگذاری تامین اجتماعی) و زیرمجوعه «تاصیکو» است. بر طبق گزارش کوردپا[24]، این مجموعه نه صرفاً یک پروژه معدنی، بلکه یک طرح امنیتی-اقتصادی در خدمت ساختار حکومتی و نهادهای نظامی – مالی است؛ جایی که مردم پیرامونی و محیط زیست منطقه هزینه توسعهی آن را میپردازند. این گزارش میافزاید که توسعه معادن طلای کوردستان از نهادهای نزدیک به حکومت و نهادهای وابسته به سپاه پاسداران است و فعالیت آن از همان ابتدا با حمایت سیاسی و امنیتی انجام شده است. پروژه از نظر اقتصادی در ظاهر برای «ایجاد اشتغال» معرفی شده، اما گزارشات محلی نشان میدهند بیش از 90 درصد نیروی کار متخصص از خارج منطقه جذب شدهاند و سهم اهالی محدود به کارهای فصلی و موقت است. بخش عمدهای از بودجه و سود حاصل از استخراج به حساب شرکتهای مادر در تهران و مراکز وابسته واریز میشود، در حالی که زیرساختهای مناطق پیرامونی (آب، جاده، محیط زیست) در حال تخریب است.
استخراج طلا در این منطقه با استفاده از سیانید و مواد شیمایی خطرناک انجام میشود، این موارد در صورت تماس با خاک یا آب میتوانند سبب آلودگی منابع آبهای سطحی و زیرزمینی شوند. همچنین معدن در بالادست حوزه آبریز زرینه رود و سد شهید کاضی (بوکان) قرار دارد، یعنی کوچک ترین نشت یا آلودگی، میتواند بخشی بزرگ از روژههلات را درگیر کند. برطبق گزارش کوردپا که از مشاهدات میدانی نقل میکند، در چندین روستا چاهها خشک شدهاند، زمینهای کشاورزی تَرک خوردهاند و درختان مثمر (به ویژه بادام و گرده) خشک شدهاند. شیوع بیماریهای تنفسی، پوستی و حتی سرطان، از مواردی است که ساکنان منطقه به آن اشاره کردهاند. هرچند هیچ نهاد مستقلی برای بررسی این ادعاها اجازه فعالیت ندارد. بنابه گزارش کوردپا، اهالی روستا میگویند رفت و آمدشان را در مسیرهای سنتی قطع شده است، چراکه شرکت اطراف معدن را حصار کشی کرده و برجهای نگهبانی با نیروهای مسلح مستقر کرده است.
در تابستان و پاییز 1404، اعتراضات پراکندهای از سوی روستاییان نسبت به تخریب زمینها، آلودگی آب، و تصرف غیرقانونی اراضی شکل گرفت. همچنین کمپینی به نام توقف فعالیت معدن طلای سقز راه اندازی شد که بیش از 18 هزار امضا تا کنون جمع کرده است اما جواب موثری از هیچ ارگان دولتی نیافته است. در همین راستا به گزارش شبکه حقوق بشر کوردستان [25](KHRN) در 25 شهریور 1404 حادثهای رخ داد که بنابه آن، گروهی از کشاورزان روستای پیرعمران در اعتراض به عبور جاده احداثی معدن از زمینهایشان تجمع کردند.این تجمع طبق شاهدان حاضر، کاملاً مسالمت آمیز بود و معترضان خواستار توقف کار ماشین آلات بودند. اما نگهبانان مسلح معدن به سمت جمعیت شلیک کردند و در نتیجه محمد رشیدی (22 ساله) کشته شد و چهارنفر دیگر زخمی شدند. منابع امنیتی، در روایت رسمی مدعی «درگیری مسلحانه» شدند، اما KHRN این ادعا را رد کرده و تیر اندازی {نیروهای دولتی} را غیرقانونی و غیر موجه خواند. پس از حادثه، فضای منطقه امنیتی شده و طبق گزارش شبکه حقوق بشری کوردستان، نیروهای امنیتی در روستا مستقر شدند، تلفنهای اهالی کنترل گردید و خانواده مقتول تهدید شدند تا از گفت و گو با رسانهها خودداری کند.
معادن طلا در کوردستان به خوبی نشان میدهند که پروژههای اقتصادی بزرگ در روژههلات به صورت فزایندهای ماهیت امنیتی پیدا کردهاند. فرم سخت سیاستهای توسعه در ایران به جای فرم نرم توسعه (مشارکت محور)، در واقع به ابزاری برای کنترل جغرافیا و منابع بدل شده است. در این راستا، افراسیابی (2003) اشاره میکند، سیاستهای محیط زیستی در ایران از دهه 1370 به بعد به دو وجه تقسیم شدهاند: سیاستهای از بالا (دولتی) و سیاستهای از پایین (مردمی)، که وجه اول به جای تمرکز بر عدالت محیط زیستی بر مدیرت بحران تمرکز داشته است. در سیاستهای بوروکراتیک دولت، مردمان بومی هیچ نقشی در تصمیمگیریها ندارند. افراسیابی اشاره میکند که مشکلات زیست محیطی در ایران با سیاستهای توسعه محور دولت گره خورده است؛ مثلاً تمرکز بر صنایع سنگین، سدسازی، و بهرهبرداری از منابع طبیعی بدون توجه به آثار زیست محیطی. او این سیاستها را نوعی مدرنیزاسیون اقتدارگرایانه مینامد که بهجای مشارکت مردمی، بر کنترل متمرکز و تصمیمگیری از بالا تکیه دارد. به همین قسم، رابطه استعماری مرکز و پیرامون، شکلی از توسعه مخرب را شکل میدهد که نه تنها در زیرساختهای اساسی، شاخصهای توسعه انسانی و اجتماعی بهبود کمی و کیفی ایجاد نمیکند، بلکه اساساً این مناطق را در وابستگی و به حاشیه رفتگی نگه میدارند.
در مورد معدن طلای قلقله سه محور اصلی تضاد وجود دارد: 1: اقتصاد رانتی و فساد ساختاری: منابع و منافع حاصله در اختیار گروههای وابسته به قدرت بدون سازوکارهای شفافیت و پاسخگویی است. 2: نقض حقوق محیط زیستی و کشاورزان: زمین و آب در معرض تخریب است، اما هیچ نهاد مستقلی برای نظارت وجود ندارد، در این خلا نهادهای مدنی که درصدد حفاظت از محیط زیست بوده تحت نظارت نهادهای امنیتی قرار میگیرند. 3: دولت، درصدد است تا منابع معدنی اعم از طلا را حصارکشی و تماماً امنیتی کند. بنابراین معدن طلای سقز به مصداق بارزی از توسعهی مخرب بدل شده است، توسعهای که در ظاهر با شعار پیشرفت و اشتغال زدایی آغاز اما در واقع به معنی انتقال ثروت طبیعی از جامعه مبدا به جامعه مرکز و انباشت در ساختارها و منابع مرکزی است. در این وضعیت، مرگ محمد رشیدی به لحظهای از اعتراض علیه چنین فرایندهایی از خشونت ساختاری دولت و سیستماتیک انباشت سرمایهای بدل شده است که بر مدار قدرت و رانت میچرخد.
شواهد حقوقی و نهادی نیز بر این وضعیت صحه میگذارند، برای نمونه، بر اساس اصل ۴۵ قانون اساسی، معادن جزو انفال و در اختیار حکومت هستند. قانون معادن (۱۳۷۷، اصلاحی ۱۳۹۰) نیز اگرچه بهطور مستقیم از انفال نام نمیبرد، اما با تأکید بر «اعمال حاکمیت دولت» عملاً مالکیت و مدیریت را در سطح ملی متمرکز کرده است. ماده ۱۴ قانون معادن، پرداخت درصدی از ارزش معدن به خزانه دولت را الزامی میداند و تنها تبصرهای مبهم برای بازگرداندن ۱۵٪ از حقوق دولتی به استانها دارد. با این حال بر اساس گزارش دیوان محاسبات (گزارش تفریغ بودجه) در سال 1400 سهم واقعی استانها حدود 2.7 درصد بوده است و حتی در سال 1404 کمتر از یک درصد بوده است. در قانون حفاظت محیطزیست (۱۳۶۸) نیز اگرچه بهرهبرداران موظف به رعایت استانداردهای زیستمحیطیاند، اما نظارت و اعمال مجازات در اختیار نهادهای مرکزی است و هیچ سازوکاری برای جبران خسارت به جوامع محلی پیشبینی نشده است. نمونه معدن طلای قلقله در سقز نشان میدهد که با وجود آلودگیهای گزارششده، هیچ جبران یا پایش رسمی اجرا نشده است. در برنامه ششم توسعه (ماده ۴۳)، تمامی درآمدهای معدنی باید به حساب خزانهداری کل کشور واریز شود و توزیع آن از طریق بودجههای سنواتی انجام گیرد. سهم واقعی استانهای معدنخیز در عمل کمتر از ۵٪ است. همچنین «شورای معادن استان» زیر نظر استاندار و با حضور حداقلی نمایندگان محلی اداره میشود؛ بنابراین تصمیمگیریها همچنان در ساختار متمرکز باقی مانده است. در برنامه هفتم پیشرفت (۱۴۰۳–۱۴۰۷)، دولت مأمور به ایجاد «بازار مبادله آبهای نامتعارف» شده است؛ امری که میتواند انتقال منابع آبی غرب کشور به مناطق صنعتی مرکزی و تخریب زیست محیطی را توجیه کند. همچنین اصل ۴۸ قانون اساسی بر توزیع عادلانه منابع میان استانها تأکید دارد، اما در عمل ساختار بودجه و سیاستهای کلی بخش معدن (۱۳۷۹) بر رشد ملی و افزایش سهم معدن در تولید تأکید دارند، بیآنکه مکانیسمی برای جبران خسارات یا مشارکت بومی تعریف کنند.
گزارش بودجه ۱۴۰۳ نیز نشان میدهد از حدود ۱۷۰۰ میلیارد تومان حقوق دولتی وصولی از معادن طلا در کوردستان، تنها حدود ۱۰۰ میلیارد تومان به استان برگشته است. بنابراین شواهد حقوقی و اقتصادی نشان میدهد که ساختار موجود، تمرکز منابع در سطح ملی را تقویت و سهم جوامع پیرامونی را به حداقل رسانده است. گفتمان رسمی «توسعه ملی» در عمل به معنای انتقال ثروت و منابع از مناطق حاشیهای به مرکز است؛ الگویی که استعمار داخلی در سطح حقوقی و نهادی بازتولید میکند. در ادامه ساختار متمرکز ایدئولوژیک حاکم در سطحی تجربیتر که حاصل مصاحبه با فعالین محیط زیستی است بررسی میشود.
یافتههای پژوهش
ما با 6 نفر از فعالان محیط زیستی در رابطه با معدن طلای سقز مصاحبه کردهایم. یافتههای میدانی این پژوهش حاصل مصاحبهی آنلاین با فعالان محیط زیست کوردستان (در شهرهای سقز، مریوان، بانه و بوکان) است. گفتوگوها عمدتاً حول تجربهی زیستهی آنان از فعالیتهای معدنی، وضعیت محیط زیست و واکنش دولت متمرکز بود. تحلیل مضمون و تفسیر انتقادیِ مصاحبهها، چهار محور اصلی را آشکار میسازد:
۱. هویت و کنش زیستمحیطی بهمثابه مقاومت
۲. امنیتیسازی و مصادرهی مشارکت مدنی
۳. گفتمان منافع ملی و عقلانیت ایرانشهری
۴. زیستسیاست توسعه و استعمار زیستمحیطی
هویت و کنش زیستمحیطی بهمثابه مقاومت ملی
مصاحبه شونده شماره [26]6 بر معدن طلای سقز متمرکز است، او در این باره میگوید که:
این معدن تقریباً از سال ۱۳۷۶ در مرحله اکتشاف بود، اما به دلایل مختلفی به عقب افتاد. فعالان محیط زیست سقز در سال های ۱۳۹۵ و ۱۳۹۶ واکنش هایی نشان دادند تا آگاهی عمومی نسبت به این پروژه افزایش یابد. معدن طلا در منطقه ای قرار دارد که منبع و سرچشمه ی آب است و در کنار آن، سمندر خال دار و گونه های نادر جانوری زندگی می کنند. بنابراین این پروژه تأثیر زیست محیطی بسیار بدی دارد. حتی اداره ی محیط زیست نیز در ابتدا با آن مخالف بود، آن ها اعلام کردند که این سمندرها در خطر انقراض هستند و حفاری در این محدوده به منابع زیستی فشار وارد می کند. در کل تنها کاری که انجام دادند این بود که معدن را از ارتفاع بالاتر به محل پایین تری منتقل کردند؛ یعنی از جای کنونی به حدود ۲۴ کیلومتر جلوتر بردند.
این فعال محیط زیستی در راستای ضررهای محیط زیستی معدن میافزاید که:
در اصل، ماهیت معدن طلا در سقز خطرناک است. چون حدود ۳۰ درصد آب شرب این منطقه از همان حوزه تأمین می شود و ورود فلزات سنگین به آن می تواند سلامت مردم را تهدید کند. علاوه بر این، تغییر کاربری زمین باعث تخریب اکوسیستم، زندگی جانوران و حتی وضعیت اجتماعی مردم می شود کارشناسان هشدار داده اند که اگر این پروژه گسترش یابد، منطقه ی زیست محیطی آن کاملاً از بین می رود و پوشش گیاهی نابود می شود. با وجود این هشدارها، اطلاعات دقیقی از وضعیت پروژه به مردم داده نمی شود و این مسئله نگرانی های زیادی ایجاد کرده است. در فاز نخست، بخش هایی از کوه تخریب شده و به دلیل ساخت وساز جاده، مسیر زندگی حیوانات قطع شده است. در حالی که کارشناسان بارها تأکید کرده اند این معدن نباید بدون ارزیابی علمی ادامه یابد.
با این حال فعالین محیط زیستی کوردستان، این وضعیت را صرفاً محدود به مسئلهای زیست محیطی تفسیر نمیکنند، بلکه آن را در کلیت اجتماعی گستردهتری قرار میدهند:
در مصاحبههای ۱، ۲ و ۶، این فعالان تأکید دارند که حفاظت از محیطزیست نه تنها «یک وظیفهی انسانی» بلکه «وظیفهای ملی و هویتی» است. یکی از آنان میگوید:
” یک دلیل مهم احساس ملیگرایی و ناسیونالیسم کوردی است که مارا برای دفاع از محیط زیست به میدان میکشد.” (مصاحبه شماره ۱)
یکی دیگر از فعالین محیط زیست بیان میکند:”محیط زیستگرایی یعنی حفاظت از آب، هوا و خاکِ کوردستان برای زندگی سالم و کوردستانی آباد.» (مصاحبه شماره ۲)
در این روایتها، «محیطزیست» صرفاً طبیعت یا منبعی برای استخراج و انباشت سرمایه نیست، بلکه بخشی از کلیت کوردستان تلقی میشود؛ که تخریب آن معادل با نابودی خودِ ملت کورد است. در مقابل، دولت آن را منبع ثروت ملی و تاراج تفسیر میکند. بدین شیوه کنش زیستمحیطی در کوردستان حالتی از مقاومت فرهنگی، مدنی و سیاسی در برابر حذف سیاسی و فرهنگی پیدا میکند”[27] این وضعیت را میتوان در پیوند با ایدئولوژی ایرانشهری تحلیل کرد. این ایدئولوژی از خلال ساختار معنایی خود، مفهوم «ایران» را بهمثابهی کل یکپارچه و فرا اتنیکی تعریف میکند و بر تقدمِ مرکز و وحدت تاریخیِ ملی تأکید دارد. در نتیجه، هرگونه هویت یا کنش منطقهای که بر تمایز اتنیکی، هویتی و منطقهای تأکید کند، در تضاد با «امر ملی» بازنمایی میشود. از این رو، هنگامی که فعالان کورد، محیطزیستگرایی را با ناسیونالیسم کوردی پیوند میزنند، در واقع با ساختار معرفتی ایرانشهری وارد تقابل میشوند: کنش آنها نه صرفاً زیستمحیطی بلکه علیه ایدئولوژی ایرانشهری است، چراکه از مرزهای معنا و مرکزیت معرفتشناختی «ایران» عبور میکند.
امنیتیسازی و مصادره فعالیت مدنی:
تقریباً تمامی مشارکتکنندگان تأکید کردند که هرگونه نقد از پروژههای معدنی، حتی در قالب درخواست بررسی اثرات زیستمحیطی، بهسرعت با اتهامات امنیتی مواجه میشود، و گاهی هم دولت در تلاش برای مصادره این فعالیتها است، یکی ازمصاحبه شوندگان (مصاحبه شماره 1) اظهار میکند:
” دولت همیشه سدی برای فعالیت های ما است دو حالت دارد یا کلا مارا اذیت می کنند و به بهانههای مختلف ما را سرکوب می کنند”.
او اشاره میکند که گاه دولت این فعالیتها را به نام خود مصادره میکند:”{دولت} زحمات ما را به نام خود تمام می کند، با چشم خود دیدم یکبار که آتش خاموش می کردیم چند تا از نیروهای اداره محیط زیست آمدند کلاً ۱۵دقیقه روی آتش بودند، بعداً به نام خودشان تموم کردند”.
مصاحبه شونده شماره 2 نیز اشاره میکند که:”در مورد فشار های امنیتی دولت، از دریچه های مختلفی می توانیم نگاه کنیم در کل فشارها را به۳ دسته تقسیم میکنیم، حقوقی/سازمانی واقتصادی/سیاسی و امنیتی، برای مثال بخش امنیتی عبارت است از اذیت کردن و دادگاهی کردن فعالین محیط زیستی به بهانه از بین بردن آسایش عمومی و ملی، یا پیوند و ارتباط با گروه های مختلف، در این راه {دولت} کارهای مختلفی نیز میکند، مثلاً می بینی یکدفعه مجوز {فعالیت مدنی و انجمنها} را لغو می کند”
مصاحبه شوند شماره 3 نیز در همین رابطه اضافه میکند که:” بسیاری اوقات دولت مثل یک فعال فرهنگی و سنتی نگاه می کنند و درعین حال شاید خیلی اوقات بر عکس بسیار سیاسی و رادیکال میباشد که واقعیت و مسله را امنیتی می کند، که مشخص است به شکل تند هم برخورد می کند، بخشی از این سرکوب نرم است یعنی فرهنگی کردن زیست محیط گرایی است و حالت تند هم امنیتی کردن آن است مثلاً خیلی هارا احضار می کند و حتی حکمهای سنگین هم میدهد.”
دوگانهی مذکور سیاست «نرم و سخت» سرکوب، سازوکار بازتولید سلطه در ساختار دولت ایرانشهری است. این ساختار (دولت) و گفتمان (ایرانشهری)، میکوشند فعالیت مدنی-سیاسی را در حوزهی امر فرهنگی بازتعریف کنند (نرمسازی) و سپس کنش مدنی مستقل از نظام معناییشان را در مقام تهدید سیاسی شناسایی کنند (امنیتیسازی). نتیجه این روند خنثیسازی عاملیت مردم منطقه است، در نگاه دولت و ایدولوژی ایرانشهری مردم منطقه هیچ عاملیت و حاکمیتی بر منابع ندارند. در چارچوب استعمار داخلی، این روند معادل با حذف ظرفیت خودساماندهی در پیرامون است. دولت از سویی میکوشد تا مشارکت را مصادره میکند تا از مشروعیت «مردمی» بهره ببرد، و از سوی دیگر هرگونه مقاومت و مخالفت را با انگِ ضدیت با مصالح یا امر ملی سرکوب میکند. این فرایند در سطح گفتمانی، به یاری مفاهیمی چون «وحدت ملی»، «امنیت کشور» و «توسعهی ملی» توجیه میشود.
همچنین تجربهی مکرر فعالین محیط زیستی از امنیتیسازی، نشان میدهد که دولت، حوزهی زیستمحیطی را نه عرصهی مشارکت مدنی، بلکه میدان اختلال در نظم عمومی و بنابراین تهدید بالقوه و بالفعل میداند.
گفتمان منافع ملی و عقلانیت ایرانشهری:
بیشتر مصاحبهشوندگان به تجربهای مشترک اشاره کردند که در مواجهه با اعتراضات یا مطالبهگری زیستمحیطی، مقامهای اداری و امنیتی با ارجاع به «منافع ملی» یا «طرحهای کلان توسعه» از پاسخگویی طفره میروند. در این مصاحبهها، واژهی «منافع ملی» بهطور مکرر تکرار شده است، یکی از فعالین محیط زیست میگوید:
“منافع ملی نزد آنان غارت منابع طبیعی کوردستان و بردن آن برای مرکز و تهران است” (مصاحبه شماره 1)
مصاحبه شونده دیگر میافزاید:
“دولت مرکزگرا کوردستان را منابع خود میبیند و استعمارش میکند؛ کسانی که اعتراض میکنند سریع متهم میشوند به سد راه توسعه بودن” (مصاحبه شماره ۲)
در اینجا «منافع ملی» دال تهی نیست؛ بلکه ابزار گفتمانی برای مشروعیتبخشی به تصرف منابع است. بر اساس منطق ایرانشهری، مرکز (بهعنوان وارث عقل تاریخی ایران) نمایندهی کل ملت است؛ بنابراین حق دارد منابع پیرامون را به نفع «کل» سامان دهد. به بیان دیگر، ایرانشهری شکل فرهنگی و تاریخی همان رابطهای است که استعمار داخلی در سطح اقتصادی بازتولید میکند: دولت مرکزی تحت عنوان«ملت» تصرف و غارت میکند و در عوض، مناطق پیرامونی تحت عنوان «توسعه» غارت میشوند.
“دولت اینها را با نام ایران تمام می کند، استفاده از منابع طبیعی توسط دولت مرکزگزا تماماً به نفع مرکز یعنی تهران می باشد و این خود حالتی استعماری دارد” (مصاحبه شماره 2)
از این رو، «منافع ملی» دلالت بر نظام معنایی سلطه است که در خدمت مرکز عمل میکند. ایدئولوژی ایرانشهری این دال را با رنگ و بوی تاریخی و تمدنی بازتولید کرده و به آن شأنی فرهنگی-قدسی میدهد؛ بنابراین هرگونه نقد و اعتراض فعالین محیط زیستی و مردم بومی منطقه، از پیش بهمثابهی «جهالت محلی» یا «بیتوجهی به مصالح ملی» بازنمایی میشود.
به همین قسم، بخشی مهم از این فرایند ایدئولوژی، مشروعیت بخشی و نزاع گفتمانی این فرایند است، یکی از مصاحبه شوندهها (مصاحبه شماره 4)، بر همپوشانی ایدئولوژی (منافع ملی، ایران، مصالح کشور و…)، با استعمار داخلی و حضور امنیتی دولت صحه میگذارد، او میگوید که:
“همین الان هم فشار امنیتی بر روی ما است و حتی اوناهم {دولت} مارا فریب می دهند و تشویق می کنند که آفرین، محیط زیست را نگه میدارید اما نباید افکار ملی گرایی و تجزیه طلبی داشته باشید، پس یعنی به شیوه نرم می خواهند ما را سرکوب کنند و در کل خواستم بگو که حاکمیت ما را زیر نظر دارد و قصد دارد که ما فقط فعال محیط زیستی باشیم نه یک ناسیونالیست نه یک فمنیست نه یک حق طلب و متاسفانه برخی از انجمن های محیط زیستی فریب این را می خورند و با بعضی از ارگان های دولتی هماهنگی می کنند و دولت هم آن را تبلیغ می کند”
ترکیب سه محور – امنیتیسازی، مصادره و ارجاع مکرر به منافع ملی – بیانگر آن است که در کوردستان، سیاست زیستمحیطی دولت نه صرفاً محصول خطاهای مدیریتی، بلکه برساختهای ایدئولوژیک و منطبق با منطق ایرانشهری است. این منطق، با حذف تضاد و بازنمایی مرکز بهعنوان عقلانیت تاریخی، شرایط مادی و معرفتی استعمار داخلی را تثبیت میکند. به بیان دیگر، در حالی که استعمار داخلی در سطح اقتصادی و زیستمحیطی عمل میکند، ایدئولوژی ایرانشهری در سطح معنایی و معرفتی به آن مشروعیت میبخشد. دادههای میدانی این پژوهش نشان میدهند که فعالان محیطزیست بهدرستی این پیوند را در تجربهی زیستهی خود تشخیص دادهاند: برای آنان، مسئلهی معدن سقز صرفاً آلودگی یا تخریب طبیعت نیست، بلکه نمود عینی رابطهی استعماری میان دولت و جامعهی پیرامونی است.
زیستسیاست توسعه و استعمار زیستمحیطی
مصاحبههای ۴، ۶ و 3 بهویژه دربارهی معدن طلای قلقله در سقز، واقعیت عینیِ استعمار محیطزیستی را نشان میدهند.
“این معدن در منطقهای قرار دارد که منبع و سرچشمهی آب است… حدود ۳۰ درصد آب شرب سقز از همان حوزه تأمین میشود”. (مصاحبه 6)
“کارشناسان هشدار دادهاند که ورود فلزات سنگین سلامت مردم را تهدید میکند… اما اطلاعاتی به مردم داده نمیشود”. (همان)
در این مورد، دولت از «توسعه» بهعنوان ابزار کنترل و انضباط جمعی بهره میگیرد: توسعه نه در معنای بهبود زیست مردم، بلکه در معنای افزایش قدرت استخراج و نفوذ دولت در فضاهای پیرامونی. فعالان معتقدند:
“برنامهی توسعهای که میگویند در واقع توسعهزدایی است؛ شاید برای مرکز توسعه باشد، اما برای بهحاشیهراندهشدهها نه”. (مصاحبه ۳)
این سطح از تحلیل مصداق «زیستسیاست ایرانشهری» است؛ یعنی دولتی که بدن انسان و طبیعت را همزمان مدیریت و به نفع مرکز استخراج میکند. در اینجا ایدئولوژی ایرانشهری از دو طریق عمل میکند:
۱. طبیعیسازی سلطه از طریق زبان و مفاهیم فرهنگی ناظر بر وحدت ملی و تمدن ایرانی،
۲. قدسیسازی مرکز بهعنوان حامل عقلانیت تاریخی ایران و افق توسعه پیرامون.
در نهایت این امر نشانگر پیوند میان ایدئولوژی و اقتصاد سیاسی در ایران است: ایرانشهری بهمثابهی صورت فرهنگی استعمار داخلی، ایدئولوژی ایرانشهری همراستای دولت مصداقی از سیاستهای استعماری هستند که نه تنها روایت، عاملیت و مشارکت بومی، زیست محیطی و زنان را به رسمیت نمیشناسند، بلکه تمام هویتها را به یک هستی مرکزی و از پیش تعریف شده «ایران» تقلیل میدهند، بنابراین رابطه فرهنگ-سیاست ایرانشهری-دولت با پیرامون مصداقی از استعمار معرفتی و محیط زیستی است.
نتیجه نهایی
پژوهش حاضر کوشید تا نسبت میان ایدئولوژی ایرانشهری، استعمار داخلی و سیاستهای زیستمحیطی دولت در ایران را از خلال مطالعهی موردی معدن طلای سقز تحلیل کند. یافتهها نشان میدهد که ایدئولوژی ایرانشهری، صرفاً یک روایت فلسفی یا فرهنگی از تداوم تاریخی ایران نیست، بلکه سازوکار معرفتی و گفتمانیِ بازتولید سلطهی مرکز بر پیرامون است. این ایدئولوژی با تأکید بر مفاهیمی چون «وحدت در کثرت»، «عقل تاریخی ایران»، «ایران فرهنگی» و «ملت واحد»، شکافهای واقعی سیاسی، اتنیکی و زیستمحیطی را در هیئت یک کلیت همگون حذف میکند. در چنین چارچوبی، هرگونه مطالبهی بومی یا انتقاد از توزیع نابرابر منابع، به مثابه تهدیدی علیه «تمامیت ارضی» و «منافع ملی» تلقی میشود. دولت جمهوری اسلامی، در تداوم سنت ایرانشهری، از این گفتمان برای مشروعیتبخشی به سیاستهای استعماری و مرکزگرا بهره میگیرد. بهواسطهی همین منطق، بهرهبرداری از منابع طبیعی در مناطق پیرامونی – همچون کوردستان – نه در قالب حق مردم بومی بر محیطزیست خویش، بلکه در قالب «منافع ملی» بازنمایی میشود. این بازنمایی، مناسبات نابرابر را طبیعی و ضروری جلوه داده و خشونت معرفتی را با خشونت مستقیم ترکیب میسازد. بدین ترتیب، ایدئولوژی ایرانشهری در سطح گفتمانی، معادل کارکردی است که استعمار داخلی در سطح مادی و اقتصادی ایفا میکند: یعنی بدل ساختن مناطق پیرامونی به منبع تأمین سرمایه و مرکز به محل انباشت سرمایه ملی.
مطالعهی موردی معدن طلای سقز، تجلی عینی این منطق را نشان داد. در این پروژه، عناصر کلیدی استعمار داخلی – شامل استخراج منابع بدون بازگشت سود به منطقه، تخریب محیطزیست، عاملیتزدایی از جامعهی بومی و امنیتیسازی فضا – همگی در پیوند با گفتمان وحدتمحور و مرکزگرای ایرانشهری قرار میگیرند. درواقع، بهرهبرداری از طلا در سقز صرفاً یک فعالیت اقتصادی نیست، بلکه شکلی از بازتولید نظم سیاسی-معرفتی است که مرکز را به مثابه سوژه و هستی عقلانی، منسجم و مدرن و ملتهای به حاشیه رانده شده را به مثابه سوژههای هیجانی، خطرناک و نیازمند مدیریت معرفی میکند. بنابراین میتوان گفت که ایرانشهری در مقام ایدئولوژی، نوعی استعمار معرفتی است که نه از بیرون بلکه از درون سنت فکری ایران برمیخیزد. این استعمار معرفتی با بازتعریف ایران بهعنوان «واحد فرهنگی-تاریخی ازلی»، امکان مشارکت و عاملیت مناطق پیرامونی را سلب کرده و به حذف سوژههای فرودست – اعم از اتنیکی، زبانی و زیستمحیطی – میانجامد. در نتیجه، دولت ملی ایران در هیئت «صورت عقلانی وحدت» بازنمایی میشود و هرگونه اعتراض به مناسبات نابرابر زیستمحیطی یا اقتصادی، بهمثابه انکار این عقلانیت تلقی میگردد. از این منظر، مفهوم «استعمار داخلی» تنها در سطح اقتصادی معنا نمییابد، بلکه در لایههای عمیقتری از معرفت، هویت و زبان عمل میکند. ایرانشهری بهمنزلهی ایدئولوژی دولت، بستر معنایی لازم را برای استمرار این استعمار فراهم میسازد؛ بهگونهای که منابع طبیعی، سرزمین و حتی خود مفهوم «ملت» در خدمت بازتولید مرکز قرار میگیرند. در چنین سازوکاری، توسعهی نامتوازن، تخریب و نابرابری زیستمحیطی و امنیتیسازی فضا نه نشانهی شکست توسعه، بلکه محصول منطقی و درونی آن است. بدین ترتیب، گفتمان ایرانشهری نه صرفاً میراثی فکری، بلکه سازوکار بازتولید قدرت درونزا در ایران معاصر است، سازوکاری که دولت از طریق آن، پیرامون را در افق فرهنگی مرکز ادغام و در عین حال حذف میکند. در نهایت، این پژوهش نشان میدهد که بدون واسازی ایدئولوژی ایرانشهری بهعنوان شالودهی معرفتی سیاست در ایران، هرگونه نقد از استعمار داخلی و سیاستهای زیستمحیطی ناقص خواهد بود. برای درک و مواجهه با نابرابریهای محیطزیستی و مرکز–پیرامونی، باید از سطح نقد سیاستهای اجرایی فراتر رفت و بنیانهای معرفتی و گفتمانی دولت ملی در ایران را بازخوانی کرد. بهبیان دیگر، استعمارزدایی زیستمحیطی در ایران، مستلزم استعمارزدایی از مفهوم «ایران» است؛ مفهومی که در دل گفتمان ایرانشهری، وحدت را بر تضاد و کلیت را بر تفاوت ترجیح میدهد و بدینسان، امکان سیاستی رهاییبخش از دل حاشیه را به تعویق میاندازد.
منابع:
– Alatas, syed farid, (2024), the coloniality of knowledge and the Autonomous knowledge tradition, sociology compass, 2024, July
– Afrasiabi, K. L. (2003). The environmental movement in Iran: Perspectives from below and above. The Middle East Journal, 73(3), 432–448.
– Hassaniyan, Alan. (2020). Environmentalism in Iranian Kurdistan: Causes and conditions for its securitization. Conflict, Security & Development, 20(3), 355–378.
– Hassaniyan, Alan. (2024). Iran’s water policy: Environmental injustice and peripheral marginalization. Progress in Physical Geography, 48(3), 420–437.
– Hassaniyan, Alan, & Sohrabi, M. (2022). Colonial management of Iranian Kurdistan; with emphasis on water resources. Journal of World-Systems Research, 28(2), 1–23.
– Wiktor-Mach, D., Hajiagha, A. R., & Hamelink, W. (2024). Decolonising environmental justice: Grassroots perspectives from Iranian Kurdistan/Rojhelat on water rights and ecological activism. Kurdish Studies Journal, 2(2), 151–181.
– Matin, Kamran, (2023). Historical origins and dynamics of the Kurdish question. Freedom of thought journal, summer 2023, No. 13, 59-68
– Mohammadi, Nariman (2025). Peripheralization and multi-layered exploitation: the mechanisms of socio-economic life destruction in Rojhalat (eastern Kurdistan), contemporary review of the Middle East, 1-23
– ahangiri-rad, M., Shariati, M., Yaaghoubi, M., Haghmoradkhani, A., & Akbarzadeh, A. (2021). An in-depth analysis of water quality using GIS and Heavy Metal Pollution Index near a gold mining area, Qorveh, Iran. Journal of Environmental Health and Sustainable Development, 6(4), 1507–1521. https://doi.org/10.33899/jehsd.2021.130768.1122
– Monjezi, M., Shahriar, K., Dehghani, H., & Samimi Namin, F. (2009). Environmental impact assessment of open pit mining in Iran. Environmental Earth Sciences, 58(1), 205–216. https://doi.org/10.1007/s12665-009-0292-8
– Fashola, M. O., Ngole-Jeme, V. M., & Babalola, O. O. (2016). Heavy metal pollution from gold mines: Environmental effects and bacterial strategies for resistance. Environmental Chemistry Letters, 14(1), 1–19. https://doi.org/10.1007/s10311-015-0531-3
– محمدی، نریمان (1400)، غارت سرمایه و تولید بدنهای معیشتی، مکانیزمهای ساختاری ویرانی زیست اقتصادی در کوردستان (روژههلات)، پولیتیا، سال سوم، شماره 2
– رحمانی، جمیل؛ غزالی، سامان (1403)، فهم مکانیزمهای مولد بحران زیست محیطی با تمرکز بر دریاچهی ارومیه، نشریه اینترنتی کومار
– سلیمانی، کمال، (1399)، مبارزهای سبز در راه کوردستان، اکوناسیونالیزم شریف باجور و یارانش، ترجمه روژانو قاسمیانی، منتشر شده در نشریه تیشک، شماره 56
– خالق پناه، کمال، نقشی، میثم، امیری، نادر (1398)، تحلیل انتقادی گفتمان ایرانشهری (با تاکید بر نگاه رانسیری به اندیشه جواد طباطبایی)، مجله جامعهشناسی ایران، نوزدهم، شماره 4، زمستان 1397، ص 58-82
– اتفاق، شهرام (1403)، چهار خوانش از طباطبایی، میراث سیاسی بهجا مانده از سید جواد طباطبایی، تابستان 1403، منتشر شده در ایران آکادمیا
– طباطبایی، سید جواد (1395)، تاملی درباره ایران (جلد نخست)، دیابچهای بر نظریه انحطاط ایران، با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران، انتشارات مینوی خرد، تهران
– طباطبایی، سید جواد (1399)، ملت، دولت و حکومت قانون، جستاری در بیان نص و سنت، انتشارات مینوی خرد، تهران
– طباطبایی، سید جواد (1397)، دل ایرانشهر، منتشر شده در سیاست نامه، شماره 10
– طباطبایی، سید جواد (1397)، تاملی درباره ایران: دیابچهای بر نظریه انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران، انتشارات مینوی خرد، تهران
– طباطبایی، سید جواد (1394)، تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، ملاحظاتی در مبانی نظری، انتشارات مینوی خرد، تهران
– طباطبایی، سید جواد (1399)، زوال اندیشه سیاسی در ایران، انتشارات مینوی خرد، تهران
– العظم، صادق جلال (1397)، شرقشناسی و شرقشناسی وارونه، ترجمهی محمد رضا کلاهی، منتشر شده در وبسایت پروبلماتیکا
– کریمیان، سوران، (1403)، استعمار زیستمحیطی در ایران، کوردستان در محاصرهی سدها، منتشر شده در رادیو زمانه
[1] این پژوهش حاصل کار مشترک نظری و میدانی است، دادههای میدانی توسط کارو مولودپور جمعآوری شده و نگارش، تحلیل و صورتبندی نظری متن برعهده نوید جوانمردی بوده است.
[2] We must change: how drought and over-extraction of water has run Iran dry, the guardian.
[3] این موارد در اعلامیهها، تحلیلها و بیانیههای منتشر شده فعالین مدنی محیط زیستی سقز نظیر (ژینگهپاریزان سهقز، انجمن چیا و …) بارها به کرات تکرار شده است.
[4] منبع: گزارش شبکه حقوق بشری هنگاو
[5] Environmental racism
[6] منبع: گزارش ایرنا، به نقل ازمدیر جهاد کشاورزی سرواباد، منتشر شده در 8 آبان 1398.
[7] موجود در کانال تلگرامی و سایت انجمن سبز چیا
[8] جلد اول تاملی درباره ایران
[9] ملت، دولت و حکومت قانون
[10] دل ایرانشهر، ماهنامه سیاست نامه
[11] ایران به عنوان ایرانشهر، سید جواد طباطبایی، منتشر شده در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، 1396
[12] ایران به عنوان ایرانشهر، سید جواد طباطبایی، منتشر شده در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، 1396
[13] Autonomous Knowledge tradition
[14] گفت و گو با سید جواد طباطبایی: تسویه حساب با چریکها، مهرنامه، سال چهارم، شماره 29
[15] سید جواد طباطبایی: تاریخ جهان با ایران آغاز میشود، گزارش عاطفه شمس و محسن آزموده، منتشر شده در رادیوزمانه، 14 مهر 1396
[16] یادداشت سید جواد طباطبایی، قابل دسترس در انصاف نیوز، تحت عنوان سومین یادداشت جواد طباطبایی به خاتمی، منتشر شده در 20 خرداد 1398.
[17] معاون امور معادن کل صنتع، معدن و تجارت در کوردستان در گفت و گو با ایسنا، گزارش منتشر شده در 9 اردیبهشت 1402
[18] به گزارش تابناک ایلام، به نقل از رئیس سازمان صنعت، معدن و تجارت ایلام، گزارش منتشر شده در 24 اردیبهشت 1402
[19] به گزارش ایسنا، به نقل از معاون معادن سازمان صمت کرمانشاه، گزارش منتشر شده در 13 خرداد 1402
[20] ایمنا به نقل از مدیر کل صنعت، معدن و تجارت استان کوردستان، گزارش منتشر شده در 28 شهریور 1404
[21] برای بررسی دقیق و علمی پیامدهای زیست محیطی معدن طلا، که در ادامه ذکر شدهاند، بنگرید به:
Fashola, 2016
Monjei et al., 2009
jahangiri-rad et al,. 2021
[22]Enviormental Colonialism
[23] The Amargi (https://www.theamargi.com/posts/why-people-in-irans-kurdistan-province-are-protesting-the-mining-industry?
[24] گزارش کوردپا تحت عنوان معدن طلای قلقله سقز: پروژهای امنیتی-اقتصادی زیر فرمان هلدینگ فاسد و تحریم شده شستا، جان و محیط زیست مردم فدای سود و قدرت حکومت، منتشر شده در 25 مهر 1404.
[25] https://kurdistanhumanrights.org/en/news/2025/09/16/armed-guards-kill-young-farmer-injure-four-others-at-saqqez-gold-mine-protest
[26] به دلایل امنیتی و اخلاقی از ذکر کامل و یا مخفف اسامی امتناع کردهایم.
[27] بر اساس پژوهش ماخ و حاجی آقا (2024)، طبیعت (در واقع، ژینگه) در فرهنگ کوردی بخشی جدایی ناپذیر از هویت کوردی است و در شعر، موسیقی، و آیینهای کوردی بازتاب دارد، و اشاره به این دارد که کوردها و فعالین محیط زیستی طبیعت را به مثابه میراث و نه صرفا منبع قابل بهره برداری میبینند، نمونه این امر رودخانه سیروان است که حامی نماد مقاومت است و در موسیقیهای کوردی ناصر رزازی، عادل نادری بازتاب یافته است، مثلا در موسیقی عادل نادری، سیروان نماد هستی انسانی است که حامل جنازههای پیشمرگهای کورد در رودخانه است یا یکی از آثار مدیا حسنی که در ان سیروان اشاره به نسل کشی کوردها توسط صدام در بمباران شیمایی حلبچه دارد.
